💙Blue eyes💙
F2 P7
ریده شده به این پارت لایک و کامنت نذارین خودمو جر میدم 🥲
مرینت ♡
دو ماهه من اینجا زندانی ام لوکاس عوضی هر شب میاد اینجا و منم باید به حرفش گوش کنم زیر چشمام سیاه و افسردم دو بار خواستم خودکشی کنم ولی به امیدواری ادامه دادم بلاخره امروز تصمیم گرفتم یه کاری بکنم شب که شد سرپوش توالت که سنگین ترین وسیله ی توی اتاق بود و چاقوی کند اشپزخونه رو برداشتم و پشت در قایم شدم تا وقتی در باز شد به حساب لوکاس برسم بیب بیب، اومد به محض اینکه در باز شد داد زدم و با سرپوش کوبیدم تو سرش ولی زورم اونقدری نبود که کامل از پا درش بیارم در رو با پاش هل داد و بست چاره دیگه نداشتم چاقو رو زیر گلوش گذاشتم
m: اگه رمزو ندی همین الان میکشمت عوضی!
L: خب اینجوری تو هم اینجا میپوسی
فشار چاقو رو روی گلوش زیاد کردم و به چشمای هیزش زل زدم
m: یا من از این اتاق میرم یا هر دو میمیریم
به چاقو زل زد
m: بگو رمزو!
L: رمزش . . . 4LoKa
بلند شدم تا رمزو وارد کنم لعنتی دروغ گفته بود یهو از پشت مچ دستمو پیچوند و پرتم کرد رو زمین
m: آییییی دستم!!!
لبخند ترسناکی زد: گفتم اگر سرپیچی کنی، بلاهای بدی سرت میارم پس به نفع خودته از این غلطا نکنی دختره ی هرزه
درو کوبید و رفت بیرون مچ دستم رو گرفتم و گریه کردم ساعت ها، دیگه کم کم داشت باورم میشد اینجا میپوسم امیدم رو کم کم از دست میدادم چند شب بعد، لوکاس دوباره برگشت و به روی خودشم نیاورد که چی شده مچ دستم هنوز خیلی درد میکرد باید به حرفاش گوش میدادم وگرنه امکان مرگم زیاد بود الان چهار ماهه اینجام میترسیدم کابوسم به واقعیت تبدیل بشه و بچه ها اینجا به دنیا بیان از همه چیز بیشتر دلم ادرین رو میخواست یعنی منو یادش رفته و با یکی دیگه دوست شده؟ یعنی دلش برام تنگ شده؟ بعضی وقتا از غم دیوونه میشدم و همون چیز های ناچیز خونه رو به درو دیوار میکوبیدم شب که لوکاس اومد فقط غذا اورد و رفت فکر کنم امروز یکشنبه بود ولی بیشتر موندم که چرا نیومد تو خخیلی خوشحال شدم بعد ماه ها، دستمو شکسته بود مطمئن بودم، شب که لوکاس اومد به محض اینکه در باز شد جیغ زدم
m: کمک! کمک! کم . . .
یهو سیلی محکمی خورد تو صورتم از بینیم خون اومد
L: مگه نگفتم تا وقتی درو کامل نبستم صدات نباید در بیاد جوجه!؟
m: و ولی . . .
L: راستی، کی به دنیا میان؟
عوضی، الان زدم بعد سوال میپرسه
m: به تو چه عوضی
L: خود دانی میخواستم وسایلشو اماده کنم
m: ها؟؟؟
L: لابد فکر کردی میبرمت بیمارستان؟
m: و ولی ت توروخدا . . .
L: هه دیوونه
و روی تخت دراز کشید . . .