
(Magician of Love (1

آرم باش🤫 این داستان خیلی شگفت انگیز هست آرم بره ادامه🤫و حواست باش که من.....☀️🌙
(این قسمت جادوگر ایدن)
صبح ساعت ۷:۳۰ ⏰بیدار شدم رفتم دست صورتم بشورم بعد وسایل جمع کردم و رفتم سوار دوچرخه🚲 شدم.
سر راه آندره دیدم پس وایسادم و یک بستنی قیفی ازش گرفتم و نشتم و شروع کردم به خوردنش.
همون لحظه یک نفر دیگه از آندره بستی گرفت ولی گفت وگو آندره و اون پسر خیلی عجیب بود.
پسر:بفرما آید این کافی.
آندره:این که... این که..سه تا سکه طلا هست😦
پسر:کافی نیست پس بذار کنمش پنچ سکه😁
آندره:نه نه لازم نیست پول بدین اشکال ندار 😅
من که از گفت و گو اون تا تعجب کرده بودم به پسره نگاه کردم .
از چیزی که دیدم چشمام👀 داشت از هدقه می زد بیرون
اون پسر یک لباس آبی جادوگری پوشیده بود!!😦
با خودم گفتم بابا این چیزی زده این لباس پوشیده ما هنوز به هالووین هم نرسیدم.
همین طوری که داشتم نگاهش می کردم یک چیزی فهمیدم زیر کوتش 🧥چیزی داشت می درخشید بعد یک دفعه نگاه من کرد.
بعد به نزدیک تر شد و جلو آمد من هم ترسید الان چیزی به گه دردسر شه برام.
بعد وایساد و همون طوری به من نگاه کرد و رفت.
بعد من دست پام جمع کردم و سوار دوچرخه شدم و رفتم به سمت دبیرستان رفتم.
وقتی رسیدم با مرینت حرف زدم که فردا قرار بذاریم بعد رفتیم و سر کلاس نشستیم خانم بوستی هم آمد سر کلاس.
خانم بوستی:صبح بخیر بچه ها امروز با یک دانشجوی جدید داریم.
بعد همون پسره آمد تو با همون لباس من هم داشتم از تعجب سکته می کردم.
خانم بوستی:ایدن خودت معرفی کنی.
ایدن: سلام من ایدن هستم من ۱۵ سالم و عاشق رشته هنر هستم.
خانم بوستی: ایدن چرا با این لباس آمدی؟
ایدن: ببخشید چون سه قرن از این لباس استفاده کردم عادت کردم دیگه😁
بعد همه ما زدیم زیره خنده بعد که خندمون تموم شد من گفتم: حتماً الان میگی جادوگرم 🤣
بعد ایدن به من نگاه و گفت: ببخشید خانم بوستی الان درستش می کنم.
بعد کیفش باز کرد و کیسه پر از گرد دراور و ریخت رو خودش و بعد توی یک لحظه لباسش عوض شد.
ما همه از تعجب خشکمون زد و فقط داشتیم به اون نگاه می کردیم.
بعد رفت و آرم نشت کنار ملودی انگار نه انگار که همین الان لباسش یهویی عوض شد.
من هم داشتم همش به این پسره فکر می کردم و اتفاقی که افتاده بود.
بعد کلاس رفتم پیش ایدن که باهاش حرف بزنم.
«از زبون ایدن»
دیدم همون پسر مو طلایی که اون حرف بهم زده داره میاد پیشم.
من: سلام
آدرین:سلام من آدرین هستم
من:اره همون پسرای هستی که صبح کانر آندره دیدم و اون حرفی که بهم زدی
آدرین:من واقعاً ببخشید بخاطر اون حرف
من:اشکال نداره
آدرین:میخواستم ببینم که می تونی بعد از دبیرستان بیای خونه ما
من:اره می تونم.
آدرین: باشه شمارت بهم بده که آدرس برات بفرستم.
من:شماره چی هست؟
وقتی اون حرف زده همه بهش نگاه کردن
آدرین:ولش کن آدرس توی کاغذ می نویسم بهت می دوم بای😅
من:باشه بای
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
خب این هم از این پارت خیلی طولانی بود لایک و کامنت فراموش نشه👋
و راستی ببخشید فکر نکنم به عنوان پارت اول خوب باشه ولی قول می دم پارت بعد جادویی تر باشه👋
☀️🌙