تک پارتی غمگین+خبر

𝗁︎𝖾𝗅︎𝗂𝖺 𝗁︎𝖾𝗅︎𝗂𝖺 𝗁︎𝖾𝗅︎𝗂𝖺 · 1402/06/28 18:28 · خواندن 2 دقیقه

این اولین تک پارتیم هست و میدونم کاورم افتضاحه چون حوصله نداشتم کاور درست کنم.حالا برو ادامه مطلب👇🏻


مکان:نامعلوم

شخصیت ها:ایزابل آدامز


از زبون ایزابل:

آخه چرا اون مُرد!

من کسی رو به غیر از اون نداشتم.دنیام پوچ و بی معنی شده.به سمت پنجره رفتم.هوا بارونی بود.یاد اون موقع افتادم،همون موقعی که هوا بارونی بود و تو توی کافه ازم خواستگاری کردی.

اما این دفعه آسمون هم داشت مثل من گریه میکرد.

البته کی میتونه توی این دنیای بی رحم خوشحال باشه؟

اونم وقتی که آدما موقع ناراحتیت پیشت نیستن؟

وقتی همه بخاطر رفتارت ترکت میکنن؟

وقتی از روی ظاهر قضاوتت میکنن؟

تا وقتی که دنیا پر این همه بدبختیه هیچ کس نمیتونه خوشحال باشه.مخصوصا آدمی مثل من که بخاطر از دست دادن عشق زندگیش افسردگی گرفته و هیچکس نیست که بگه ایزابل حالت خوبه؟اصلا بعد از مرگ اون داری چیکار میکنی؟

داشتم دیوونه میشدم.

از زبون راوی:

برای یک لحظه،ایزابل مثل روانی ها شروع به خندیدن کرد و به سمت آشپزخانه رفت.چاقوی تیز و برنده ای در دستش بود.درست حدس زدید او می‌خواست خ.و.د.ک.ش.ی کند.البته حق هم داشت.کسی را نداشت که برایش غصه بخورد و یا برایش عزاداری کند.

از زبان ایزابل:

یک لحظه فکر عالی به ذهنم رسید.خنده ای بلند کردم.بالاخره میتونستم برم پیشش اونم بعد از این همه سال.به سمت آشپزخونه رفتم.چاقوی آشپزی تیز و برنده ای رو گرفتم و به داخل قلبم فرو بردم.

از زبان راوی:

قطرات خون بر روی بدن بی جان ایزابل جاری شد.حالا او می‌توانست پیش تنها عشقش برود.شاید بتواند در آنجا زندگی بهتری نسبت به اینجا داشته باشد و این پایان زندگی ایزابل آدامز در این دنیای فانی بود.

اگر کم بود ببخشید این اولین تک پارتی بود که نوشتم.


خبر:

خب راستش من از رفتن منصرف شدم.اون موقع عجولانه تصمیم گرفتم.پس تو این وبلاگ میمونم و رمانم رو هم ادامه میدم.ولی شما هم قبول کنین که حمایتاتون کمه.الان همین تک پارتی.این همه بازدید خورده اما لایک و کامنتاش کمن🥺و اینکه من یه وبلاگ زدم که توی اون برای هر کسی که سفارش بده کاور درست میکنم قیمت ها هم اونجا هستن. برای ۳ تا سفارش اول رایگان حساب میشه.


نظرتون راجب تک پارتی چی بود و اینکه دوباره همچین تک پارتی هایی بزارم؟