منشی قلبمf2p3
سلام اینم از پارت بعد از حمایت هاتون اصلا راضی نیستم این پارت فقط بخاطر چند نفر گذاشتم اگه همینطوری پیش بره دیگه پارت نمیدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به خونه برگشتیم
رزیتا.میشه چمدون را به اتاق من بیاری
مت.حتما الا میارم
از زبان رزیتا:
مت چمدون را به اتاق من آورد و بیرون رفت امشب خیلی خوب بود به طور مادر زادی با هم صمیمی شده بودیم ولی نبایدبیش از حد باهاش صمیمی بشم به اندازه کافی جا بود پس چند دست لباس برداشتم شانه و حوله مسافرتی و وسایل روتین پوستی جوراب و لباس ز.ی.ر داخلش گذاشتم شامپو و کلاه آفتابی هم با کفش اسپرت و صدل دیگه همه چی تموم بود در چمدون را بستم و به پذیرایی بردم باید قرص و داروی مسکن هم برای احتیاط ر میداشتم پس به آشپز خانه رفتم و مت صدا زدم.
رزیتا.مت میشه بگی قرص ها کجاست برای احتیاط باید برداریم
مت.توی کابینت دومی بالا از سمت راست
پیچیده گفت ولی نبید منگ بازی در میآوردم تظاهر کردم فهمیدم ولی خب در واقع نفهمیدم روی دو پنجه وایستادم و کابینت دومی را باز کردم دست همونجا بود تا الانشم خنگ بازی در نیاوردم خیلیه مسکن برداشتم توی نایلون زیپ دار گذاشتم و توی کوچک ترین زیپ چمدون گذاشتم نوبت خوراکی ها بود زیپ بعی چمدون را باز کردم و خوراکی ها را در اون جا دادم ساعت تقریبا 12شب بود دیگه چمدون سنگین شده بود نمیتونستم بلندش کنم داشتم زور میزدم که دست مت را روی دستم دیدم چمدون را بلند کرد و کنار دیوار سالن گذاشت
مت.برو بخواب فردا ساعت8صبح پرواز داریم
رزیتا.پ..پروازززززز😲😥
مت.اره پرواز چرا تعجب کردی
رزیتا.من تاحالا سوار هواپیما نشدم میترسم نمیشه زمینی بریم
مت.😁نترس من کنارتم
بعد گفتن نترس من کنارم دستشو گذاشت روی شونم و گفت
مت.شب بخیر
رزیتا.خوب بخوابی
به اتاق خودم رفتم
نمیدونم چرا با این حرفش خجالت کشیدم روی تختم ولو شدم و ساعت گوشیمو روی ساعت۶تنظیم کردم
ولی فکر و خیالات نمیزاشت بخوابم ساعت نزدیکای دو شب بود که چشمام را روی هم گذاشتم
""""""
دخترم این سفر زندگیتو میسازه
پس لذت ببر و راحت باش
""""""
باصدای آلارم گوشیم چشمامو بار کردم همون لحظه خوابم یادم اومد مادرم بود توی خوابم مو هامو شانه کردم و در اتاقو باز کردم مت پشت در بود با دیدن ناگهانی مت جیغ بنفشی کشیدم
مت.اروم باش منم
رزیتا.پشت در اتاق من چکار میکنی
مت.اومدم بیدارت کنم بگم صبحانه درست کردم
رزیتا.اهان ببخشید بابت جیغم
بعد جفتمون زدیم زیز خنده و رفتیم صبحانه خوردیم
ساعت شیش و نیم بود
مت.برو آماده شو تا بریم
تو اتاق رفتمو لباسمو بای سارافون جذب عوض کردم به صورتی بود که بالا تنش جذب بود و آستین حلقه ای بود و از شکم به پایین حالت دامنی داشت و فقط تا پایین ب.ا.س.ن.م میومد و رنگ آبی نفتی و سفید بود عوض کردم کفش های الستار آبیم هم پوشیدم بو هام هم باز گذاشتم گوشیمو برداشتم و رفتم بیرون از اتاق
از زبان مت.
لباسمو با تیشرت سفید و شلوار لی جذب آبی عوض کردم موهام هم بالا زدم گوشیمو گذاشتم تو جیبم و بیرون رفتم رزیتا هم حاضر بود در ها را قفل کردم و با چمدون به سمت ماشین رفتم رزیتا آورم پشت من میومد چمدون را توی صدای عقب گذاشتم و در را برای رزیتا باز کردم داخل ماشین نشست خودمم ریموت در را زدم و ماشین را برون بردم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم کا ها را انجام دادم
سوار هواپیما شدیم رنگ رزیتا پریده بود دستش را به هم قفل کرده بود که خانومه گفت لطفا کمبرنده را ببندید کمربند خودم و رزیتا را بستم دستم را سمت دستش بردم و دستش را توی دستم گرفتم دستاش سرد بود۲ساعت و نیم توی هواپیما بودیم دستش را ول نکردم .......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اینم از این پارت
چطور بود هر وقت حمایت ها بره بالا میزارم بچه های بدی شدید باید تنبیه بشید