عشق پلاستیکی F2 P4

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/06/27 12:17 · خواندن 7 دقیقه

برید ادامه

مرینت*

چرا برنگشت؟

لیزا_همیشه اینقدر دیر میاد؟

من_گاهی شده که یک شب کامل خونه نیومده ولی همیشه بهم خبر میده!

میوسا_چی میگین؟ ما داریم راجب شماره یک حرف می‌زنیم!

کریستا_حق با میوسائه مطمئنم زود برمیگرده!

شاید آدرین واقعا همسرم نباشه.. ولی دلیل براین نیست که نگرانش نباشم!

بیشتر ترس از اون صداهای شلیک داشتم.

رایا آلیس رو با بچه ها برده بود طبقه بالا تا یکم بهش برسه.

مثلا عوض کردنش😑😅

پسرا هر از چندی میرفتن ایستگاه پلیس تا درمورد ماموریت بپرسن.

من_چارلز هم که توی همون منطقه کار میکنه ممکنه...

لیزا_ولی بخشاشون باهم فرق میکنه!

رایا آروم اومد طبقه پایین

من_آلیس کجاست؟

رایا_همشون خوابیدن،بهونه میگرفت!

من_اون از توی بغل آددین جوم نمیخوره😂

میوسا_دخترا به پدرشون بیشتر وابسته ان تا مادر.

اریس_خداروشکر که من هردوتامون دوتا آتیش پاره داریم😂

(منظورش خودش و ارن بود)

در باز شد. پسرا اومدن تو

من_خبری نشد؟

جیم_خبری نیست، حتی خود مرکز هم بی اطلاع مونده. میگن هیچ کدوم از افرادی که به ماموریت رفتن گزارش ندادن!

انتونی_خانواده های زیادی اونجا بودن ولی گفتن هر خبری بشه بهمون میگن.(قرار بود از وسایلا و خود این یارو لکس بفرستم ولی اونی که میخواستم رو هرجا گشتم پیدا نکردم😐🙄)

همه نشستیم، منتظر خبر شدیم..

تقریبا دوساعت میگذره و هیچ خبری نیست...

زیییینگگگگگ

تلفن خونه زنگ خورد، با سرعت رفتم و گوشی رو برداشتم!

من_الو؟.. الو؟

_سلام، شما خانوم آگرست هستین؟

من_بله بله خودمم!!

مردی که پشت خط بود گفت:ماموریت تموم شده، همسرتون..

من_کجاست؟

_آسیب دیدن و بیمارستان هستن ولی خیلی شدید نیست.حالشون خوبه، نگران نباشین.

من_کدوم بیمارستان؟

_بیمارستان مرکز... الو؟ خانوم؟

فقط. گوشی رو به حال خودش ول کردم.

میوکی_چیشده؟ گفتن کجاست؟

من_بیمارستانه!

ویلیام_بیا من میرسونمت!

من_باشه..

رایا_ماهم میایم

من_نه، لطفا بمونین و مراقب آلیس باشین نمیتونم ببرمش.

اریس_اون فسقلی دوست داشتنی رو بسپر به ما!

سرمو با لبخند تکون دادم، روی همون لباسای خونگی یه کت پوشیدم و سریع نشستیم توی ماشین!

در باز شد و میوکی صندلی عقب نشست.

من_چیکار...

میوکی_گفتم منم باهاتون میام.. یه جمعیت اونجا هستن..

من_باشه فقط لطفا سریع تر بریم!

از شانس گند من تمام خیابونا ترافیک بود.

با عصبانیت گفتم:آخه شب چهارشنبه براچی مردم از خونه هاشون میان بیرون؟!!!!

میوکی_همینو بگو😑

ویلیام_دیگه داریم می‌رسیم.

رسیدیم به یه ساختمون بزرگ،قبل ازین که ویلیام جای پارک پیدا کنه از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل..

خیلی شلوغ بود.. بیشتر شبیه یه پادگان پر از قربانی بود تا بیمارستان مجروحین!

جنازه های زیادی اینجان، چیشده؟

جلوی بخش انتظار یه عالمه خانواده تجمع کرده بودن!

بین اون تجمع سامانتا و دیدم.

من دستمو بالا بردم و با داد گفت_سامانتا!!

سامانتا به محض اینکه منو دید اومد سمتم_سلام...

من_این جا چخبر شده؟

سامانتا_بهشون ماموریت داده بودن که افراد دزدیده شده رو برگردوندنن، نیرو های واحدی رو فرستادن تا اینکارو بکنن ولی همش یه تله بوده، بمب گذاری شده الان خیلیا مصدوم شدن.

کشته هاهم زیادن، ولی پاسخگوئه ماها نیستن!.

من_به من زنگ زدن و گفتن..

سامانتا_میدونم به همه خانواده ها همینو گفتن که بیمارستان نیان! خیلی از خانواده هایی که باهاشون تماس گرفتن وقتی اومدن فهمیدن کسی که به اصطلاح یه صدمه جزئی دیده توی انفجار فوت کرده!.. منم اومدم تا مطمئن بشم ولی هیچ کس جواب درست بهم نمیده!

قلبم داشت از جا درمیومد.

ویلیام و میوکی با سرعت اومدن جای من_چیشد؟

دستام میلرزید.،اصلا نمیتونستم حرف بزنم.

سامانتا_مرینت من از همه زودتر اینجا بودم. بردنش توی اون راهرو!

و سمت راهرویی که روبرومون بود اشاره کرد.

من_حالش چطوری بود؟

سامانتا_میدونم بهتره خودت بری ببینی!

هرسه تامون رفتیم توی راهرو.

چندتا خانواده روی زمین نشسته بودن و گریه میکردن!

یکی از دکترا که داشت رد میشد رو گرفتم_ببخشید.. میشه بگین آدرین آگرست رو کجا بردن؟

دکتر_چه نسبتی باهاشون دارین؟

من_زنش هستم!

دکتر به لیست توی دستش نگاه کرد_اووم.. اتاق 367‪سمت چپ

با سرعت رفتم سمت اتاقا، اولین باره که خودمو"زنش" خطاب میکنم!

فقط دوتا اتاق دیگه مونده!

درو باز کردم، بدون اینکه حتی یکم فکر کنم!

روی تخت نشسته  و فقط شلوارش پاش بود.

تنش، سرش و چشم چپش باند پیچی شده!!

اونقدر ترسیدم که متوجه دست شکستش نشدم!

من_خ.. خوبی؟

آدرین با لبخند گفت:گفتم باهات تماس بگیرن که!

میوکی_چیشده؟

ویلیام_دستت شکسته؟ چشمت چیشده؟

آدرین_ نگران نباشی همشون کمتر از 1ماه خوب میشه!آسیب زیادی ندیدم!

رفتم و کنارش نشستم.

آدرین_چرا داری میلرزی؟

من_احمق.. میدونی چقدر ترسیدم..

از شدت ترس اشکام می‌ریخت، اولش که اومدم اینجا و سامانتا گفت بیشتر تماسا از دروغ بوده حالم خیلی گرفته شد!

آدرین_ترسیدی؟.. چه جالب😂

من_اصلانم جالب نیست نزدیک قلبم وایسته!

آدرین یهو با شک گفت_آلیس.. آلیس کوش؟

من_پیش بچه هان.. اونقدر احمق نیستم که یه بچه چندماهه رو توی همچین محیطی بیارم!

آدرین_مطمئنی نیستی؟ 😂

قیافه من_هرهر بامزه😑

میوکی_آدرین نامردی نکن مرینت خیلی نگرانت شده بود!

من_اصلانم نگران نشدم!

آدرین_برای همین دستات میلرزه؟

من_خفه!!!!

اوییشی_من میرم به بچه ها بگم حالت خوبه!

میوکی_اگر حالت خوبه بیا برگردیم!

آدرین_باشه، بریم.

یک مرد قد بلند با موهای رنگ شده قرمزش اومد جای ما، گرنش و پاهاش توی گچ بود!!

آدرین_چطوری رفیق‌؟

مرد_به لطف تو فرمانده جون سالم به در بردیم!

آدرین_همه همکاری کردن!

من_چیشد؟ چه اتفاقی براتون افتاد؟

مرد_زنته؟

آدرین_با اجازتون😂

میوکی_مرینت راست میگه، کجا رفته بودین؟

مرد_ابجی رفتیم جهنم و برگشتیم!

آدرین_بعدا تعریف میکنم..

لباساشو اوردم، چون دستش شکسته بود نمیشد هردو آستین رو دستش کنه!

از جاش بلند شد و رفت سمت همون مرده_برگشتی سر کار ترفیع مقامت میکنم جک😂

جک_چه عجب فرمانده به ماهم یه اوانسی داد!

موقع رفتن خبری از سامانتا نبود.

فقط دعا میکردم اونم براش خوب تموم شده باشه!

آدرین صندلی جلو نشست، منو میوکی هم عقب نشستیم.

گوشی میوکی زنگ خورد

میوکی_الو..سلام..نزدیکیم تا5دقیقه دیگه می‌رسیم!

و قطع کرد_انگار بچه ها خیلی نگرانن!

رسیدیم خونه..

درو باز کردن و همگی رفتیم داخل..

کل بچه ها ریختن روی سر آدرین..

من_😂حقته!

جیمی گوششو گرفت و گفت_دفعه آخرت باشه اینجوری نگرانمون میکنی!

آدرین_بیا.. با ناجی خودشون اینجوری رفتار میکنن😂

لیزا_ناجی؟ یعنی بخاطر ماست؟... عذاب وجدان گرفتم🥺

میوسا و لیزا داشتن عذاب وجدان میگرفتن، بقیه خوشحالی میگرفتن کلا هرکی یه چیزی می‌گرفت دیگه😂

آدرین داشت میرفت طبقه بالا.

من_کجا میری؟

آدرین_میرم از آدرین سر بزنم!

من_نمیدونستم اینقدر وابسته اون فسقلی شدی!

آدرین_خودت چی! 😂

هردو رفتیم داخل اتاق و درو بستیم.

من_میشه یکم باهم حرف بزنیم؟

آدرین_درمورد چی؟

من_راجب قرارداد!

آدرین_البته.

من_خوب.. نمیدونم چجوری بگم.. ولی.. داشتم فکر میکردم ‌شاید نیازی نباشه مثل همون قرار داد رفتار کنیم!

آدرین_منظورت چیه؟

من_خوب.. این نظر منه تورو نمیدونم.. برای من این یه زندگی بی نقصه!.. یه خونه عالی.. با یه کوچولوئه فسقلی!

آدرین_موافقم.. نمیدونم چرا ولی دلم میخواد جاهایی که قراره ببینم رو با شما ببینم!

من_پس یعنی..

آدرین_قرارداد رو بیخیال.. میتونیم یه زندگی جدید شروع کنیم.. من، تو و آلیس!

من_اره.. یه زندگی خوب.. که فقط از ما سه نفر تشکیل شده..

فقط ما سه نفر!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ای ناسپاسان لایک و کامنت دهید😑♥💬