روزی که عشق به دنیا آمد ❤️ و مرد 🖤p12

Hantr ✨ Hantr ✨ Hantr ✨ · 1402/06/26 14:54 · خواندن 5 دقیقه

این پارت مرینت و سیاه پوش.......😰😰😰

لوکا ......😰😰😰

 

سلام 👋🏻

بریم برای رمان ✍🏻😉


مرینت#

آرورا محکم دستامو گرفته بود 😮‍💨

 و بردم طرف یه اتاق 😮

هولم داد پایین و افتادم روی زمین 😮‍💨

و درو محکم بست 🥺💥🚪

سیاه پوش روی یه صندلی نشسته بود 🪑

س : اوه نگاه کن مرینت خانم که می خواست منو بکشه الا این جاست  ، با دستای بسته 🪢

یه چه کردم 😒و نگاهمو ازش گرفتم 

م : عوضی

س :با پدرت درست صحبت کن ،مرینت

م :ها ، داری چی میگی من خودم پدرو مادر دارم 😡

س : اوممم اره یادم اومد اونا بچه دار نمی شدن خودم تو رو به اونا فروختم ، بخواطر پول نبود ازت خیلی خوشم نمیومد 😈😈😈*خنده * 

م : چییییییی ، مادر واقعیم کیه ؟ 😰

س :اون می خواست تو رو بکشه اما اتفاقی خودشو کشت ، هه ، خیلی احمق بود 😏

م : بسه ، بسه دیگه خفه شو ، کاش تو پدرم نبودی😢😢😭

بعد رفت خیلی خیلی ناراحت بودم دیگه همه مردن 

اما نه باید از یه راهی با سازمان تماس بگیرم 

اره 😤

یه گیره از بین مو هام برداشتم و باهاش درو باز کرد

رفتم توی راه رو یه  اتاق پر از سلاح بود⚔️🗡️🛡️ 

و توی یه اتاق دیگه دلقکا داشتن با اره برقی هم دیگه رو می کشتن 😰😰😰🪚

که یهو یه پسر با آرورا  اومد 😰😰

برای این که منو نبینه رفتم بالا ی سقف

اون به بالا ی سقف نگاه کرد و .... و 😱

منو دید اما به ارورا چیزی نگفت 😮‍💨

اما... اما..... چرا چیزی نگفت 

آ : الوک بیا دیگه 

پس اسمش الوکه 

بعد رفتن

منم اومدم پایین 

رفتم سمت یه در  و بازش کردم 🚪

وای داخلش تلفن داشت 😃😃📞☎️

شماره ی مخفی سازمان رو گرفتم و ازشون درخواست نیروی کمکی کردم اما کسی حاضر نشد کمکم کنه 😮‍💨🥺

یهو در باز شد و یه نفر اومد داخل تا منو دید تعجب کرد و اجیر خطر رو زد 😱😱😱🚨🚨

بعد همه اومد و مو گرفتن و بردنم داخل یه اتاق و بستنم به یه تخت 

3 تا پسر اومدن تو اتاق که

پ 1: اوممم جون چه بدنی داری

پ ۳: مال خودمی

و حمله کردن سمتم  و لباسام رو کندن لباسای خودشون رو هم در آورد 

بعد شروع کردن به مالوندنم 😫😫😖

 یهو در باز شد و الوک اومد 

آ:هی آشغالا میدونید اون دختر اربابه😤 

پ : چییییییییییییی  😱😱

بعد ازم ازر خواهی کردن و رفتن 

بعد لباسام رو پوشیدم  😮‍💨

آ : نگران نباش من دوست لوکام و اومدم تا مراقبت باشم درسته تو دختر سیاه پوشی ولی مثل اون بد نیستی 😤🙂

نگامو ازش گرفتم تا راحت تر صحبت کنم 

م :ممنون ، که کمکم میکنی 

آ : لوکا چیزای مهمی میدونه که میتونه دنیا رو تغییر بده

م : می دونست  الان دیگه مرده 😮‍💨

آ : هه شاید 😏

م چییییییی 😯

ساعت 3 شب می‌بینمت 🕒

بعد رفت 

..............🌿................

خیلی نگران بودم یعنی لوکا......

واقعا چه اتفاقی افتاده  

من باید یه کاری کنم ساعت 3  اره 

در باز شد یه نفر برام غذا اورده بود بعد رفت

شروع کردم به خوردن غذا که یهو داخل بشقاب یه کلید دیدم 🗝️

با یه کاغذ روش نوشته بود💭:

این کلید برای در مخفیه ساعت 3 شب درو باز کن و بیا قراره یه اتفاقی بیوفته از طرف........... ناشناس 

اما .... چه اتفاقی ؟ 🤨

و اینکه در مخفی رو از کجا پیدا کنم ؟ 😮‍💨

ساعت 2 شد  شروع کردم به گشتن 

تا احساس کردم یه جا خالیه🤨

با پام چند بار زدم بهش تا شکست یه راه رو مخفی بود 

یه را کوچیک چهار دوستو پا شدم و 

رفتم داخلش تا رسیدم به الوک

آ.ل : بالاخره رسیدی ، بیا دنبالم 

رفتم دنبالش تا که رسیدم به ... به ... به .... وای نه باورم نمیشه😱😱😱😱😱😰

لوکا ،ادرین، کاگامی هر ستاشون زنده بودن 

م : چه .... چه ..... چطور شما 

ک : ما اول مرده بودیم  اما لوکا با چند نفر حرف زد و دوباره زنده شدیم 😏😏

ل : خوش حالم که دوباره می بینمت مرینت 

اد : سلام 👋🏻

رفتیم به یه  اتاق و نقشه کشیدیم 

م : اما بخواطر نفرین سیاه پوش من تا 2 هفته دیگه زنده نیستم (توی پارت 1و 2) 😟🥺

ا.ل : پس باید زود تر انجامش بدیم 😤

اد : اره 🫡

بعد پاور هایدامون رو برداشتیم 😤

و آماده ی جنگ شدیم اما این بار خودمون رو جای سربازای های سیاه پوش جا زدیم 😠

 

رفتیم داخل مقر اصلی 

...........................🌿.....................

رئیس مقر : امروز باید 300 نفر رو بکشیم و تا اونا رو نکشید بر نگردید 😡😡

همه : بله قربان 🫡🫡🫡

بعد رفتم بیرون اما از گروه زدیم بیرون و شروع کردیم به

گشتن دور تا دور پایگاه سیاه پوش 📏

که یهو یه در مخفی پیدا کردیم

رفتیم داخلش تا که رسیدم به اتاق سیاه پوش😳

ک : زود باشید بیاید بیرون گروه اومد 

ل : بیاد بریم بعد دوباره میایم 😶💥

رفتیم سمت گروه رسیدیم به مقر اصلی 

رییس: آفرین کارتون خوب بود حالا میتونید برید و شام بخورید 😒 

روز بعد 

................🌿.............

دوبار رفتیم سمت در مخفیی بیرون پایگاه 

وارد اتاق سیاه پوش شدیم 

و از بالا نگاشون می کردیم 

س:‌. قراره امروز کره ی زمین رو نابود کنیم سر تا سر بمب گذاری شده و 

  تا میخواست بقیشو بگه یکی اومد داخل 

# : ارباب...... ارباب دخترتون اون سر جاش نیست

س : چییییییییییییی 😡😡😡

بعد سریع رفتیم منم رفتم داخل اتاق خودم 

 

سیاه پوش اومد و دید من هستم بعد محکم درو بست🚪💥

حالا چکار کنم دنیا داره نابود میشه که یهو................................😱😱😱😱😰😰😰😰


خوب این پارت تموم شد

ببخشید میدونم دیر پارت میدم 🙁😮‍💨

1  اما مرینت چکار می‌کنه؟ 

2  اون با لوکا ازدواج میکنه یا آدرین ؟

3 سیاه پوش بچه ی دیگه ی هم داره ؟

برای پارت بعد 20 لایک و 30کامنت

 

 

بای 💋❣️🫰🏻