روزی که عشق به دنیا آمد ❤️ و مرد 🖤p12
این پارت مرینت و سیاه پوش.......😰😰😰
لوکا ......😰😰😰
سلام 👋🏻
بریم برای رمان ✍🏻😉
مرینت#
آرورا محکم دستامو گرفته بود 😮💨
و بردم طرف یه اتاق 😮
هولم داد پایین و افتادم روی زمین 😮💨
و درو محکم بست 🥺💥🚪
سیاه پوش روی یه صندلی نشسته بود 🪑
س : اوه نگاه کن مرینت خانم که می خواست منو بکشه الا این جاست ، با دستای بسته 🪢
یه چه کردم 😒و نگاهمو ازش گرفتم
م : عوضی
س :با پدرت درست صحبت کن ،مرینت
م :ها ، داری چی میگی من خودم پدرو مادر دارم 😡
س : اوممم اره یادم اومد اونا بچه دار نمی شدن خودم تو رو به اونا فروختم ، بخواطر پول نبود ازت خیلی خوشم نمیومد 😈😈😈*خنده *
م : چییییییی ، مادر واقعیم کیه ؟ 😰
س :اون می خواست تو رو بکشه اما اتفاقی خودشو کشت ، هه ، خیلی احمق بود 😏
م : بسه ، بسه دیگه خفه شو ، کاش تو پدرم نبودی😢😢😭
بعد رفت خیلی خیلی ناراحت بودم دیگه همه مردن
اما نه باید از یه راهی با سازمان تماس بگیرم
اره 😤
یه گیره از بین مو هام برداشتم و باهاش درو باز کرد
رفتم توی راه رو یه اتاق پر از سلاح بود⚔️🗡️🛡️
و توی یه اتاق دیگه دلقکا داشتن با اره برقی هم دیگه رو می کشتن 😰😰😰🪚
که یهو یه پسر با آرورا اومد 😰😰
برای این که منو نبینه رفتم بالا ی سقف
اون به بالا ی سقف نگاه کرد و .... و 😱
منو دید اما به ارورا چیزی نگفت 😮💨
اما... اما..... چرا چیزی نگفت
آ : الوک بیا دیگه
پس اسمش الوکه
بعد رفتن
منم اومدم پایین
رفتم سمت یه در و بازش کردم 🚪
وای داخلش تلفن داشت 😃😃📞☎️
شماره ی مخفی سازمان رو گرفتم و ازشون درخواست نیروی کمکی کردم اما کسی حاضر نشد کمکم کنه 😮💨🥺
یهو در باز شد و یه نفر اومد داخل تا منو دید تعجب کرد و اجیر خطر رو زد 😱😱😱🚨🚨
بعد همه اومد و مو گرفتن و بردنم داخل یه اتاق و بستنم به یه تخت
3 تا پسر اومدن تو اتاق که
پ 1: اوممم جون چه بدنی داری
پ ۳: مال خودمی
و حمله کردن سمتم و لباسام رو کندن لباسای خودشون رو هم در آورد
بعد شروع کردن به مالوندنم 😫😫😖
یهو در باز شد و الوک اومد
آ:هی آشغالا میدونید اون دختر اربابه😤
پ : چییییییییییییی 😱😱
بعد ازم ازر خواهی کردن و رفتن
بعد لباسام رو پوشیدم 😮💨
آ : نگران نباش من دوست لوکام و اومدم تا مراقبت باشم درسته تو دختر سیاه پوشی ولی مثل اون بد نیستی 😤🙂
نگامو ازش گرفتم تا راحت تر صحبت کنم
م :ممنون ، که کمکم میکنی
آ : لوکا چیزای مهمی میدونه که میتونه دنیا رو تغییر بده
م : می دونست الان دیگه مرده 😮💨
آ : هه شاید 😏
م چییییییی 😯
ساعت 3 شب میبینمت 🕒
بعد رفت
..............🌿................
خیلی نگران بودم یعنی لوکا......
واقعا چه اتفاقی افتاده
من باید یه کاری کنم ساعت 3 اره
در باز شد یه نفر برام غذا اورده بود بعد رفت
شروع کردم به خوردن غذا که یهو داخل بشقاب یه کلید دیدم 🗝️
با یه کاغذ روش نوشته بود💭:
این کلید برای در مخفیه ساعت 3 شب درو باز کن و بیا قراره یه اتفاقی بیوفته از طرف........... ناشناس
اما .... چه اتفاقی ؟ 🤨
و اینکه در مخفی رو از کجا پیدا کنم ؟ 😮💨
ساعت 2 شد شروع کردم به گشتن
تا احساس کردم یه جا خالیه🤨
با پام چند بار زدم بهش تا شکست یه راه رو مخفی بود
یه را کوچیک چهار دوستو پا شدم و
رفتم داخلش تا رسیدم به الوک
آ.ل : بالاخره رسیدی ، بیا دنبالم
رفتم دنبالش تا که رسیدم به ... به ... به .... وای نه باورم نمیشه😱😱😱😱😱😰
لوکا ،ادرین، کاگامی هر ستاشون زنده بودن
م : چه .... چه ..... چطور شما
ک : ما اول مرده بودیم اما لوکا با چند نفر حرف زد و دوباره زنده شدیم 😏😏
ل : خوش حالم که دوباره می بینمت مرینت
اد : سلام 👋🏻
رفتیم به یه اتاق و نقشه کشیدیم
م : اما بخواطر نفرین سیاه پوش من تا 2 هفته دیگه زنده نیستم (توی پارت 1و 2) 😟🥺
ا.ل : پس باید زود تر انجامش بدیم 😤
اد : اره 🫡
بعد پاور هایدامون رو برداشتیم 😤
و آماده ی جنگ شدیم اما این بار خودمون رو جای سربازای های سیاه پوش جا زدیم 😠
رفتیم داخل مقر اصلی
...........................🌿.....................
رئیس مقر : امروز باید 300 نفر رو بکشیم و تا اونا رو نکشید بر نگردید 😡😡
همه : بله قربان 🫡🫡🫡
بعد رفتم بیرون اما از گروه زدیم بیرون و شروع کردیم به
گشتن دور تا دور پایگاه سیاه پوش 📏
که یهو یه در مخفی پیدا کردیم
رفتیم داخلش تا که رسیدم به اتاق سیاه پوش😳
ک : زود باشید بیاید بیرون گروه اومد
ل : بیاد بریم بعد دوباره میایم 😶💥
رفتیم سمت گروه رسیدیم به مقر اصلی
رییس: آفرین کارتون خوب بود حالا میتونید برید و شام بخورید 😒
روز بعد
................🌿.............
دوبار رفتیم سمت در مخفیی بیرون پایگاه
وارد اتاق سیاه پوش شدیم
و از بالا نگاشون می کردیم
س:. قراره امروز کره ی زمین رو نابود کنیم سر تا سر بمب گذاری شده و
تا میخواست بقیشو بگه یکی اومد داخل
# : ارباب...... ارباب دخترتون اون سر جاش نیست
س : چییییییییییییی 😡😡😡
بعد سریع رفتیم منم رفتم داخل اتاق خودم
سیاه پوش اومد و دید من هستم بعد محکم درو بست🚪💥
حالا چکار کنم دنیا داره نابود میشه که یهو................................😱😱😱😱😰😰😰😰
خوب این پارت تموم شد
ببخشید میدونم دیر پارت میدم 🙁😮💨
1 اما مرینت چکار میکنه؟
2 اون با لوکا ازدواج میکنه یا آدرین ؟
3 سیاه پوش بچه ی دیگه ی هم داره ؟
برای پارت بعد 20 لایک و 30کامنت
بای 💋❣️🫰🏻