جانشین فصل 2 پارت 23 ( فرار )

Tony Tony Tony · 1402/06/24 16:00 · خواندن 7 دقیقه

سلام بر دوستان عزیز .بیاد ادامه مطلب پارت هیجانی داریم ...

  • اسکات : 
    3
    2
  • آدرین : صبر کن ... بهت میگم کجاست ... وقت باید یه چیزی رو بدونی ...
  • اسکات : درباره چی ؟
  • آدرین : درباره اینکه... فقط من نیستم که میتونم از زره آهنی استفاده کنم ... 
  • اسکات : منظورت چیه ؟
  • آدرین : منظورم اینه که زره با مرینت هم میتونه فعال بشه ..

هنوز زره آهنی توی دست راستم بود . محکم زره رو چسبوندم به سینه مرینت و یه مشت زدم روش تا باز بشه .

  • اسکات : نههههههههههه

 

(صدای شلیک)

 

همین که صدای شلیک اومد قلبم وایستاد . ولی ... صبر کن ... چرا گلوله رو دارم میبینم . چرا انقدر کند حرکت میکنه ؟؟؟ من ! من دارم گلوله در حال حرکت رو تو هوا میبینم !!! سرعت گلوله خیلی کم شده !! چرا زمان داره برای من کند میگزره ؟

باز هم صدای همیشگی که داخل وجودم میشنیدم ...

  • زیگی : دیگه موقعیت بد تر از این ندیدم که بخوام وارد بشم 
  • آدرین : زیگی !!!! کجا بودی این همه مدت ؟؟؟ اینجا چه خبره ؟
  • زیگی : خب من با استفاده از عینک سرعت درک تو رو بالا بردم . یعنی الآن زمان خیلی کند تر از همیشه برای تو میگذره . تو برای 1 دقیقه میتونی با سرعتی نزدیک به سرعت صوت اطرافت رو درک کنی . تازه رسیدی به سرعت درک من . حالا اصلا وقت نداریم . تیر داره به سرعت به سمت مرینت نزدیک میشه . خوشبختانه من هم کنترل ساعت رو به دست دارم هم کنترل زره رو . تقریبا جای برخورد تیر رو هم شناسایی کردم ولی یه مشکلی هست .
  • آدرین : چه مشکلی ؟ 
  • زیگی : زره به موقع برای باز شدن به اون قسمت نمیرسه برای همین باید با دستکش و شلیک کردن به گلوله ها . اون ها رو نابود کنی . از همین الآن هم 30 ثانیه وقت داری . بعد از 30 ثانیه دوباره زمان برای تو مثل حالت عادی میگذره . پس من میرم . تمام تلاشت رو بکن که بتونی درست هدف گیری و شلیک بکنی ... 

درسته سرعت درکم بالا رفته ولی دستام . پا هام حتی نفس کشیدنم هم با همون روال قبلی داره اتفاق می افته. با تمام سرعتی که میتونستم دستم رو به سمت تیر میبردم جلو . 

20 ثانیه 

بالاخره دستم رسید به موقعیت خودش . حالا منتظرم که دستکش باز بشه 

 

10 ثانیه 

 

دستم به تیر نمیرسه که جلوش رو بگیرم ولی میتونم با شکلیک کردن به تیر اون رو نابود کنم 

 

5 ثانیه 

 

الآن باید درست هدف بگیرم . تیر داره میخوره به سمت پهلوی مرینت . دقیقا میخوره به کبد . 

 

3 ثانیه 

دستکش درحال شارژ شدن 

2 ثانیه 

شارژ کامل شد 

1 ثانیه 

آماده شلیک 

 

من تمام تلاشم رو کردم ... ولی با این حال ترکش اون تیر بازم به مرینت برخورد کرد ... زره باز شد و به صورت خودکار مرینت پرواز کرد و از ویلا خارج شد .هنوز چند صدم ثانیه از اون قابلیت رو داشتم . پس دستشکش رو محکم گرفتم به سمت اسکات و یه شلیک به سمت شونه اش کردم که اسلحه از دستش بیفته . رفتم بالا سرش :

  • اسکات : آدرین . من متاسفم . خانواده من در خطره ... من مجبور بودم ... 
  • آدرین : اگه میخوای خانوادت رو برگردونی . باید برای اونا مرده به حساب بیای . پس خودت رو بزن به موش مردگی . بزار اونا فکر کنن تو مردی . 
  • اسکات : تو متوجه نیستی ...
  • آدرین : متوجه چی ؟ 
  • اسکات : کل ویلا تو محاصره است ... اگه من هم نمیرم . اونا میان تا من رو بکشن . تو رو هم میکشن . فلش رو برمیدارن و میرن و پشت سرشون رو هم نگاه نمیکنن .

این رو گفت و اسکات بیهوش شد . همون لحظه صدای افتادن چند تا چیز داخل اتاق رو شنیدم . یه نارنجک کور کننده بود . بعد از ترکیدنش همه جا رو سفید میدیدم و گوش ها سوت میکشید ... ولی دقیقا یک ثانیه بعد از اون اتفاق ... 

  • زیگی : شاید یکم تصویر و صدایی که میشنوی یکم کند باشه ولی من از میکروفون و دوربین عینک استفاده میکنم تا تصویر و صدای بیرون رو بهت نشون بدم ... 
  • آدرین : تونی دیونه بود ؟
  • زیگی : نه ولی ایده های که داشت بد هم نبود ... مراقب دور و برت باش که ممکنه هر لحظه یکی شلیک کنه ...

بعد از اون سوتی که گوشم میکشید یهو همه جا ساکت شد . هنوز هم میتونستم آدم ها رو از پشت دیوار ببینم پشت در وایستادم ... یه نفر آروم آروم اومد تو ... به محض اومدنش به داخل . کف دستم رو گذاشتم روی دهنش و شلیک کردم . و آروم آروم کشیدمش عقب ... صدای سوت و نویز میومد ... 

  • مرینت : آدرین !!!آدرین !!! حالت خوبه ؟
  • آدرین : من خوبم . تو کجایی ؟؟؟ 
  • مرینت : من الآن تو هتل کنار مامان و بابا هستم ... تو کجایی . 
  • آدرین : نمیتونم بلند صحبت کنم . فقط بدون جای من الآن تو ویلای استارک خیلی خطریه . میتونی پلیس خبر کنی ؟
  • مرینت : ببین اگه پلیس هم خبرکنم بازم تو تو خطری . گوش کن . توی کمد اتاقی که توش بودیم یه زره دیگه هست . ببین میتونی ازش استفاده کنی ... 
  • آدرین : یه زره دیگه از کجا اومد ؟ 
  • مرینت : الآن وقت ندارم توضیح بدم . تو رو خدا اون رو بردار و بپوش ... 

رفتم بدو بدو بدون اینکه به چیزی توجه کنم دنبال اون زره . زره دقیقا مثل زره خودم بود . گذاشتم رو سینه ام ولی روشن نشد . 

  • زیگی : مثل اینکه شارژ تموم کرده . اگه بتونی روشنش کنی حداقل میتونه جلوی گلوله رو بگیره . 

درپوش زره رو برداشتم . 

  • آدرین : خب حالا باید منبع تغذیه رو برسی کنیم ... زیگی بدو بگو ولتاژ مورد نیاز چقدره ؟ الآن چقدر ولتاژ داریم ؟؟؟ 
  • زیگی : مورد نیاز 15600 ولت . درحال حاظر 500 ولت ... 
  • آدرین : قسمت ارتباط ماهواره ای . اسلحه ها . پرواز  رو از روی برد باید خارج کنم . زیگی ... جان استارک شلیکی که میکنی باید دقیق باشه وگرنه کل زره از بین میره ... 

من باید به تیکه برد هایی که اون کار ها رو انجام میدادن شلیک و اون ها رو نابود میکردم تا زره بتونه حداقل با اینقدر نیرو روشن بشه . 

سه 

 دو 

یک 

شلیک . 

 

اون ها از روی برد خارج شدن . نشستم .  سیم استارت و جدا کردم . هر لحظه ضربان قلبم بیشتر میشد . هر لحظه میترسیدم که اون ها بیان داخل و منم بی دفاع باشم . هنوز ولتاژ به مقدار مورد نظرم نرسید ... یهو یه فکری به ذهنم رسید . باتری ساعتم رو برداشتم . و گذاشتم کنار منبع تغذیه لباس . مجبور بودم باتری عینک رو هم دربیارم ... 

  • زیگی ! مجبورم ! شرمده !
  • بیشور میخوای چیکار کنی ؟

عینک رو از روی صورتم برداشتم و گذاشتم زیر پام و لهش کردم و شکوندمش . باتری عینک رو هم درآوردم . گذاشتم کنار منبع تغذیه . بهم وصلشون کردم . خدایا ! زره داره کار میکنه . زره رو گذاشتم روی سینه ام . بازش کردم . . ولی خب همش 5 دقیقه فرصت داشتم که از اونجا بیام بیرون . بدون هیچ اسلحه ای . بدون هیچ کمک یاری و هیچ هوش مصنوعی ای . بدون قابلیت پرواز و بدون هیچ چیز دیگه ای . فقط یه زره که در برابر گلوله معمولی میتونه ازم محافظت کنه . تصمیم گرفتم از اتاق بیام بیرون . همین که پریدممم پشت مبل داخل حال , اونقدر به مبل شلیک کردن که اگه زره رو نداشتم الآن آبکش شده بودم . هیچ راه فراری به ذهنم نمیرسید . کامل محاصره شده بودم . این عوضی ها به تیر و تنفگ راضی نبودن . یه تیربار هم آماده کرده بودن برای شلیک بهم . اونا نمیدونستن که من بی دفاع ام برای همین از ترسشون هیچ کدومشون بهم نزدیک نشدن و من تنها پشت اون مبل بودم ... تیربار آماده شلیک شده بود . با مقدار نیرویی که داشتم , زره نمیتونست جلوی گلوله ها رو بگیره . مرگم حتمی بود . از هیچ سمتی راه خروج نداشتم . تو اوج نا امیدی چشمم به پنجره تراس افتاد . اونجا به دریا راه داشت . میتونم بپرم داخل دریا و فرار کنم . دیگه وقت برای تلف کردن نداشتم . بلند شدم و دویدم به سمت تراس . تیربار شروع کرد به شلیک کردن . 

من پریدم به سمت تراس و شیشه شکست . توی هوا معلق بودم ... هنوز زیرم آب نبود . پر از صخره :

  • کنترل دستی فعال : گرانش صد در صدی برای همه موتور ها
  • این کار باعث تخلیه نیروی زره میشود ! ادامه میدهید ؟
  • مجبورم ... بله !

موتور ها به اندازه 2 ثانیه روشن شد و من از صخره ها دور شدم . الآن دیگه زیرم آب بود . بعد از اینکه رسیدم به آب زره خاموش شد ومن سقوط کردم داخل آب . زره خشک شده بود . باز نمیشد . داشت من رو غرق میکرد . به سختی بازوهام رو تکون دادم و اون حالت خشکی رو از بین بردم . زره مثل بیسکوییت شکست و من به سختی از داخلش اومدم بیرون . رسیع به سمت سطح آب شنا کردم ... اگه چند لحظه دیر تر میرسیدم احتمال خفه شدنم حتمی بود ... به سمت ساحل با دست در رفته , لباس هایی خیس , صورت زخمی شنا کردم ...

 

 

زره زن آهنی :

 

لطفا اگه خوشتون اومده لایک و کامت یاتون نره