💙Blue eyes💙
F2 P1
مرینت ♡
از حموم اومدم بیرون لباس هامو پوشیدم لباس جذب و بدن نمایی به رنگ قرمز که صبح خریدم به خودم تو آینه نگاه کردم لباسامکه خوب بود رژ لب قرمز پرنگم رو زدم و سایه مشکی هم به چشمام و خط چشم نمیدونم چرا تصمیم گرفته بودم این لباس رو بخرم و برای مهمونی نینو بپوشم قبلا از دخترایی که این لباسارو میپوشیدن و آرایش این مدلی داشتن متنفر بودم ولی خب یکم تغییر هم بدک نیست
ad: عزیزم بریم؟
m: چه عجله ای داری هنوز ساعت شیشه و من حاضر نشدم!
آدرین هم از مدرسه با من اومده بود خرید و بعد خونم مونده بود
ad: بیام تو؟
m: آره
اومد تو و با دیدنم تعجب کرد
a: این چیه؟
m: صبح خریدم، قشنگ نیست؟
a: نه خیلی جذبه!
m: خب؟
a: نمیشه اینو بپوشی
ناراحت شدم: چرا؟
a: پونصد تا پسر دیگه هم اونجاس
m: خب باشه، غیرتی شدی؟
a: بیا این که قشنگ تره
از توی کمدم لباس پف دار سفید و صورتیمو درآورد هنگ کردم
m: مگه عروسیمه که اینو بپوشم؟ واسا
رفتم و از توی کشوی درآورم یه لباس لیمویی برداشتم
m: خوبه؟
a: اوهوم
لباسام رو عوض کردم و مجبور شدم آرایشمو عوض کنم موهام رو شیک بستم
m: بریم
به آدرین نگاه کردم که تیپ دخترکشی زده بود
m: این لباسا از کجا؟
a: وقتی دو ساعت تو فروشگاه بودی رفتم از خونه برداشتم
m: اممم لباس دیگه نداری؟
خندید: میدونستم دخترا هم غیرتی میشن
m: اوف بریم
روی لبام بوس کوچولویی زد و رفتیم بیرون و سوار ماشین آدرین شدیم
a: دیر شد
m: نه بابا
به هر حال آدرین گازشو گرفت وقتی رسیدیم درو برام باز کرد و منم پیاده شدم خونه رو که دیدم دهنم از تعجب باز موند
m: واو . . .