دنیای پیچیده عشق ❤️
دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت سی و هشت»
بفرمایید 👇🏻
روز های بعدی همونجور خسته کننده میگذره تا یک روز مرینت در حال طراحی کردم بود که دید آدرین در یک اتاق رو با کلید باز میکنه ، حدود بیست دقیقه اونجا میونه.
مرینت آروم به در نزدیک میشه ، سرش رو به در نزدیک میکنه تا بتونه حرف های آدرین رو گوش کنه ، به گوشش این جمله میرسه , دلم برات تنگ شده کاش , که یهو گوشی آدرین زنگ میخوره (دقت کردید گوشی آدرین کلا تو جاهای حساس داستان زنگ میخوره🤣؟)
آدرین به سمت درمیاد که در رو باز کنه ، اسکارلت سریع میره تا به کار قبلیش ادامه بده .
آدرین گوشی بر میداره ، مدیر برنامه اش بود که گفته بود باید به جلسه عکاسیش بره .
آدرین وسایلاش رو بر میداره و به همراه اسکارلت به محل عکس برداری میرن .
_________________________________________
مرینت یه گوشه نشسته بود و با گوشیش ور میرفت تا آدرین عکس برداریش تموم بشه و بره خونه .
که عکاس آدرین بهش میگه .
-اممممم.یک چیز کمه .
عکاس یکم به دور و بر نگاه میکنه که چشمش به اسکارلت میافته .
-شما.....خانم جویی یک لحظه بیاید.
+بله ؟
-میشه برید بغل آقای اگرست وایسید ......... بله بله خودشه ، همینطور وایسید .
بعد کلی عکس گرفتن بالاخره کارشون تموم شد و به سمت خونه رفتن.
وقتی اسکارلت میخواست پیاده شه آدرین رو بهش میکنه و میگه.
-ممنون ..... اسکارلت
+امم...برای چی؟
-برای تمام زحماتت.
اسکارلتم لبخند میزنه و پیاده برای آدرین دست تکون میده .
------------------------------------------------------------------
-تیکی بنظرت توی اون اتاق چیه ؟
+وااااای مرینت باز شروع کردی ؟
-باید بفهمم.
+فعلا بگیر بخواب .
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه ❣️😊
و اینکه ببخشید کم بود ❣️