Revenge is over💋😉p39

S.k S.k S.k · 1402/06/19 23:35 · خواندن 8 دقیقه

خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد  ، حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب

شروع پارت جدید ادامه پارت 38

از زبون مرینت  :

امروز خیلی خوشحال چون هم خواستگاری لوکا ست هم قراره بریم بچه رو ببینیم امروز دقیقا ۷ هفته اش شده .

اول قراره با آدرین بریم سونوگرافی بعد من ، مامان و پدر و لوکا قراره بریم‌ خونمون آماده بشیم و بیاییم به خواستگاری آدرینا .

وای بالاخره ما هم تونستیم شاد زندگی کنیم .
خب دفتر خاطرات عزیزم باید برم حاضر شم تا صدای آدرین در نیومده .

بعد از بستن دفتر خاطراتم رفتم یدونه تاپ با بند های نازک به رنگ سیاه و سفید پوشیدم و شلواری به رنگ قرمز انتخاب کردم با کیف و کفش قرمز و یدونه هم رژ قرمز بزنم کاملا ست شدم .
آخ امیدوارم آدرین گیر نده جدیدا خیلی روم حساسه .

می رفتم پایین که گوشيم زنگ زد آلیا بود ؛ چه عجب چند وقتی بود که رفته بود به  سفر کاری البته تموم اتّفاقات از پشت تلفن تعریف کرده بودم و اونم از پشت تلفن سکته رو میزد ؛
آخ وقتی گفتم تیر خوردم اصلان باور نکرد .
الانم خدا داند برای چی زنگ زده. 
تلفن برداشتم. 
گفتم : 《 سلام آلیا چخبر ؟ 》

گفت : 《 سلام مرینت ؛ خبرایی برات دارم . 》

گفتم : 《 چه خبری زود بگو که از فضولی دارم میمیرم . 》

گفت : 《 خب من فردا شب برمی گردم پاریس . 》

گفتم : 《 هورااا دلم برات تنگ شده بود . 》

گفت : 《 از فسقلی چه خبر 》

گفتم : 《 فعلا که حالش خوبه قراره بریم سونوگرافی علاوه بر سونوگرافی امروز قراره آدرینا رو برای لوکا خواستگاری بکنیم. 》

گفت : 《 واقعااااا !!؟؟ 》

گفتم : 《 آره نظرت چیه عروسی تو و آدرینارو یک روز و یه جا بگیریم . 》

گفت : 《 وایی عالیه اگه لوکا و آدرینا قبول کنه من و نینو قبول میکنیم. 》

گفتم  : 《 اما یه مشکلی وجود داره شما هنوز نامزد نکردید که . 》

گفت : 《 کی گفته که ما نامزد نکردیم. 》

گفتم : 《 کی نامزد کردید بی‌شعور آدم به دوستش نمیگه ؟ 》

گفت : 《 قرار بود فردا شب بگیم ولی دیگه نتونستم تحمل کنم ؛ کاش نمیگفتم چون الان نینو داره برام خط و نشون میکشه . 》


گفتم : 《 آخ دستم بهت نرسه . 》

گفت : 《 مرینت بنظرم تلفن قطع کن برو که اگه دیر بکنی  آدرین میکشتت . 》

گفتم : 《 هوف راست میگی ولی بازم خیانتت از یادم نرفته . 》

گفت : 《 فعلا . 》

گفتم : 《 فعلا . 》

بعد از اینکه از آلیا خداحافظی کردم رفتم پایین تا با آدرین بریم سونوگرافی .

بعد طی راه کوتاهی رسیدیم .

آدرین گفت : 《 بریم ؟ 》

گفتم : 《 اما‌ من میترسم استرس دارم . 》

گفت : 《 چرا ؟ 》

گفتم : 《 میترسم قلب بچه در نیومده باشه . 》

گفت : 《 نترس من مطئنم حالش خوبه ؛ الان بریم ؟ 》

گفتم : 《 آره بریم . 》

بعد وارد اتاق پزشک شدیم .

شروع مکالمه :

مرینت و آدرین : 《 سلام خانم دکتر . 》

دکتر : 《 به به سلام بر زوج مشهور و دوست داشتنی . 》

آدرین :  《 نظر لطف تونه . 》

دکتر : 《 خب برای چی تشریف آوردید . 》

مرینت : 《 خب من باردارم میخواییم ببینیم بچه چند هفته هست و اینکه قلبش در اومده یا نه . 》

دکتر : 《 به به تبریک میگم بهتون . 》

آدرین و مرینت : 《 ممنونم . 》

دکتر : 《 خب خانم اگراست لطفا دراز بکشید . 》

مرینت : 《 بله حتما . 》

دکتر : 《 خب ببینیم عدسی کجاست . 》

مرینت و آدرین : 《 عدسیی ؟؟ ! 》

دکتر : 《 آره عدسی چون الان دقیقا اندازه عدس خیلی کوچیکه آهان اینهاش پیداش کردم . 》

مرینت : 《 خانم دکتر قلبش در اومده ؟ 》

دکتر : 《 بله در اومده  ؛ میخوایید تپش قلبش بشنوین ؟ 》

مرینت و آدرین : 《 بله بله  》

دکتر : 《 بفرمایید اینم تپش قلبش . 》

مرینت : 《 وای چقدر تند میزنه . 》

دکتر : 《 یلحظه یلحظه لطفا سکوت کنید . 》

مرینت : 《 چیشده خانم دکتر لطفا چیزی بگید . 
چیزی شده مشکلی داره ؟ 》

دکتر : 《 نگران نباشید چیزی نیست بچه هاتون سالمه . 》

آدرین و مرینت : 《 بچهاموننننن ؟!! 》

دکتر : 《 از تپش قلبش میتونم بگم که ممکنه بچه تون دو قلو باشه و احتمالا اون‌یکی پشت این قایم شده . 》

مرینت : 《 وایی چه زیبا 》

آدرین : 《 چند هفته شونه کی میتونیم جنسیت شون رو بفهمیم ؟ 》

دکتر : 《 خب الان 7 هفته و ۴ روزه هستند و جنسیت شون رو میتونیم بر اساس سونوگرافی در هفته ۱۶ بعضا در هفته ۱۷ و ۱۸ بفهمیم .
البته میتونید در هفته ۱۱ یا ۱۲ با آزمایش خون جنسیت شون رو بدونین  ‌. 》

آدرین : 《 اینکار چطور ممکنه ؟ 》

دکتر  : 《 خب کروموزوم و ژن بچه قاطی خون مادر میشه بخاطر همین میشه فهمید جنسیت اش چیه و عموما ۹۵ درصد صحیح هستند . 》

آدرین : 《  خیلی عالیه چون من نمیتونستم تا ۱۸ هفته صبر کنم . 》

مرینت : 《 آدرین چرا عجله داری ؟ 
جنسیت شون زیاد مهم نیست مهم سلامتی شونه . 》

آدرین : 《 مهمه چون میخوام لباس بخرم اتاق هاشون آماده کنم وای که من از همین الان دارم میمیرم واسه اون سیسمونی های نازش😍 راستی خانم دکتر الان گفتید می‌تونن دو قلو باشن ؟؟؟ یعنی می تونن همزمان هم دختر دار بشم هم پسر دار ؟؟؟ یعنی واقعا ممکنه؟😍😍😍😍 . 》

دکتر : 《 😂😂بله این اتفاق ممکنه آقای اگراست عزیز ، معلومه آقای اگراست بیشتر از شما هیجان داره خانم اگراست. 》

مرینت : 《 بله همینطوره 😒 》

آدرین : 《 خب دیگه ما بریم ممنونم ازتون خانم دکتر . 》

دکتر  : 《 فعلا خدانگهدار در هفته ۱۱ منتظرتونم . 》

مرینت و آدرین : 《 ممنونیم ؛ خدانگهدار . 》

مرینت : 《 آدرین من و بزار خونه قبلیم که قراره ما اونجا آماده بشیم و تو هم برو خونه . 》

آدرین : 《 نه نمیشه من دوست دارم طرف دوماد باشم و اینکه دوست ندارم تو رو تنها بزارم . 》

مرینت خندید و گفت :  《 باشه حله 》


(خونه مرینت )

آدرین : 《 خب الان چیکار کنیم . 》

مرینت : 《 هنوز زوده ؛ تا مامان و بابا بیان طول میکشه نظرت چیه بریم بخوابیم . 》

آدرین : 《 باشه بریم . 》

( اتمام مکالمه )

بعد اینکه کمی خوابیدیم مامان و بابا و همینطور لوکا هم اومد .

(‌ شروع مکالمه 👇 )

مرینت : 《 سلام بر همه . 》

سابین : 《 سلام بر دختر گلم . 
از نوه ام چه خبر ؟ 》

مرینت : 《 اونا هم حالشون خوبه . 》

لوکا : 《 منظور از اونا چیه ؟ 》

مرینت : 《 خب باید بگم که به احتمال زیاد دو قلو هستند . 》

تام و سابین : 《 چیییی😍😍 !!؟
مبارکه باشه . 》

آدرین : 《 ممنونیم . 》

لوکا : 《 اع آدرین تو اینجا چیکار میکنی  ؟ 》

آدرین : 《 خب درسته زیاد ازت خوشم نمیاد ولی به خاطر خواهرت اومدم طرف دوماد . 》

 لوکا : 《 اع کاش خواهرم به تو نداده بودم . 》

آدرین : 《 شوخی کردم بابام در ضمن حواست رو هم جمع کنا هنوز خواهرم و بهت ندادم یهو میزنم همه چی رو خراب میکنم دیگه نمی‌تونی بگیریش😂😂😂 😂 》

لوکا : 《 جدیدا شوخی های بی مزه ای میکنی یکم خودت جمع کن مثلاً قراره بابا بشی ها مثلا . 》

آدرین : 《 من بهترین پدر دنیا برای فرزندانم میشم شما نگران نباش . 》

مرینت : 《 باشه ول کنین حالا بریم حاضر شیم . 》

( شب )

مرینت : 《 خب بریم من آماده ام . 》

لوکا : 《 آره آره بریم . 》

سابین : 《 گل گرفتی دیگه و همچنین شکلات رو ؟ 》

لوکا  : 《 آره گرفتم نگران نباش . 》

(‌ اتمام مکالمه )

بعد اینکه همه حاضر شدیم به راه افتادیم .

رسیدیم به عمارت .
در که زدیم آدرینا در باز کرد .

(شروع مکالمه )


آدرینا : 《 سلام خوش اومدید . 》

مرینت : 《 سلام آدرینا به به خانم خانما چه زیبا شدین . 》

آدرینا : 《 ممنونم ؛ سلام لوکا 》

لوکا : 《 سلام عشقم ؛ بفرما اینم گل و شکلات خدمت شما خوشگل خانم 》

آدرینا : 《 ممنونم خجالت زده ام کردید . 》

سابین : 《 دخترم خجالت نکش باید عادت کنی . 》

آدرینا : 《 باشه چشم ؛  ببخشید دم در موندید بفرمایید تو . 》

سابین : 《 ممنونم دختر گلم . 》

امیلی : 《 سلام بر همه . 》

آدرین : 《 سلاممم مامان برات خبرای خوبی دارم چه خبرایی . 》

امیلی : 《 چی بگو دیگه . 》

آدرین : 《 آماده اید ؟ 》

آدرینا : 《 آره دیگه جون به لب مون کردی . 》

آدرین : 《 خب باید بگم که قراره دو تا بچه داشتیم باشیم به جای یدونه . 》

امیلی : 《 هورااااا دو تا نوه . 》

مرینت : 《 البته صدرصد نیست به احتمال زیاد . 》

امیلی : 《 بازم عالیه یدونه اش من نگه داری میکنم یدونه اش سابین  ، مگه نه سابین ؟ 》

سابین : 《 آره همینطوره . 》

تام : 《 بهتر نیست بریم سر مطلب ؟ 》

گابریل : 《 عجله ای نیست بزارید آدرینا قهوه بیاره بعد . 》

تام : 《 باشه . 》

آدرینا : 《 بفرمایید اینم از قهوه هاتون . 》

سابین : 《 ممنونم دخترم . 》

مرینت : 《 وای قهوه منم میخوام منم میخوام 》

سابین چشم غره ای میره و میگه  : 《 آخه زن باردار قهوه میخوره ؟ 
نمیتونی قهوه بخوری برای بچه ضرر داره . 》

مرینت : 《 اوف همش محدودیت همش محدودیت این آدرینم نمیزاره چیپس و پفک و یا فست و فود بخورم .
اصلان از همتون قهرم . 》


آدرین : 《 بخاطر سلامتی تو و بچه هست که محدودیت میزاریم برات . 》


مرینت : 《 هوف باشه فقط بچه فقط بچه پس من چی پس خواسته های من چی کاری نکنید که برم و بچه ها رو هم با خودمم ببرم و به شما هم نشون ندم . 》

لوکا : 《 آرامشت حفظ کن آبجی گلم .
لطفا امشب قهر نکن باشه؟ 》

مرینت : 《  باشه ؛ فقط بخاطر تو  . 》

تام : 《 الان آشتی کردید بریم سر اصل مطلب ... 》

.................................................

لباس مرینت👆

..................................................

8500 کاراکتر 

خب قرار بود امشب رمان نزارم ولی گذاشتم دیگه کم کم آخراش دو و سه پارت دیگه تموم دیگه ایده ندارم .

و دوست دارم رمان جدیدم به واقعیت اسمش و با الکس نوشتیم و یک پارت اش هم آماده است 

و قراره من و الکس یک در میان بزاریم 

پس اگه یک پارت از این میخوایید وقتی رمان واقعیت به انگلیسی یعنی Reality گذاشتم حمایت کنید و مثل این لایکاش به ۳۰ تا یا حتی بیشتر برسه فقط لایک نکنید ها حتما بخونید 😉

خلاصه داستان واقعیت : 

مرینت جراح قلب اما دختری پولدار و لوس به بار اومده که از کار فراری ولی روزگار براش خوش نیست 

مجبور میشه بیاد پاریس و دستیار یک جراح دیگه بشه و

از واقعیت و سختی های زندگی میفهمه و...

فردا یک پارتش میزارم