عشق باعث جنایت است 🖤💋P7
سلام دوستان اینم پارت جدید لطفا لایک و کامنت یادتون نره 😉😘
شروع داستان 📑چند تا پیام از یک نفر داشتم :هی اگر از عشقم فاصله نگیری من میدونم و تو کاری میکنم که از زندگی پشیمون بشی دوپن چنگ دختره نونوا 😏 . بعد فهمیدم که کلویی هست همون شکایت کافیش نبود مگه آدرین دوستش داره با این حرف هایی که امروز به من زد و دستم رو بوسید کلویی هم موقع دبیرستان هم که باهاش هم کلاسی بودم همینطور بود پیام هاشو نگه داشتم که به جای اینکه همه چیز رو به علیه خودم استفاده کنه سوپرایزش کنم بعد به دستی که آدرین بوسیده بود نگاه کردم نمیخواستم عاشقت بشم ولی بد جور منو داخل دام عشق خودت انداختی آدرین ولی اگه منو به عنوان یک دوست مبینی پس منم باید مثل یک دوست رفتار کنم ......!
💚از زبان آدرین 💚
امروز نمیدونم احساسات من به مرینت به عنوان یک دوست تغییر کرده بود من نمیخوام که از من دلخور بشه چون اون قبلا طبق گفته هایی که نینو شنیده بودم اون می گفت مرینت از روی عشق اولش آسیب دیده پس منم نمیخواستم عاشقش بشم ولی نشد موهای سرمه ای رنگ زیباش که مثل یک آسمون بود و چشم های جواهری مانند و اخلاقی که فقط فرشته ها داشتن چقدر خوشکل بود مخصوصا وقتی که با من حرف میزد و مهارت هاش خیلی جذاب بودن. با یک حرکت تفنگ رو از دست جولیان گرفت انگار براش مثل آب خوردن بود ! فردا صبح براش پیام دادم و نوشتم ....
💕از زبان مرینت 💕
باورم نمیشد که آدرین منو به خونش دعوت کرد! اونم خونه خودش وقتی لباسم رو پوشیدم و به سمت خونه آدرین راه افتادم .
https://s6.uupload.ir/files/img_20230909_031204_622_jl3n.jpg
لباس مرینت👆🏻
وقتی به خونش رسیدم و در زدم در باز شد و وارد یک خونه باشکوه شدم خیلی قشنگ بود بعد هم در زدم و آدرین در رو باز کرد و لباس سفید ساده که تا دکمه 4 باز بود پوشیده بود آدرین:سلام مرینت خوش اومدی بیا داخل رفتم داخل خونه و چیدمانی با سلیقه داشت روی مبل نشستم که دیدم آدرین شربت آورد و با هم دیگه اون شربت رو خوردیم مرینت:آدرین تا حالا شده که از یک نفر خوشت بیاد ؟. آدرین قرمز شد و چند تا سرفه کرد :نه فعلا از کسی خوشم نیومده . پس اون حرف های دیشب چی بود؟ بعدداز اینکه حرف زدیم آدرین هم غذا رو آورد بعد از خوردن غذا آدرین دستم رو گرفت و من رو به حیاط پشتی برد و روی چمن دراز کشیدیم و با هم دیگه ستاره ها رو نگاه کردیم مرینت:آسمون خیلی آرامش بخشه و من هر شب قبل از اینکه بخوابم میرم روی پشت بوم و اونجا رو نگاه میکنم . راستی چند وقته که اینجا زندگی میکنی؟آدرین :خب حدود 1 سال میشه. و نشست منم نشستم چون کمرم درد گرفته بود . آدرین :چشم هاتو ببند برات یک چیزی آماده کردم بعد احساس کردم منو سر کار گذاشته . مرینت :هنوز چیزی آماده نکردی ؟ آدرین :حالا چشم هاتو باز کن . بعد که چشم هامو باز کردم آدرین توی دستش یک جعبه بود بعد که بازش کردم یک گردنبند خیلی خوشکل بود مرینت:ازت ممنونم خیلی خوشکله😊 میشه برام ببندی بعد از اینکه آدرین برام بست موهام رو ماچ کرد و آروم و با صدای بَمی بهم گفت :لطفا همیشه همینقدر خوشحال باش که باعث خوشحالیم میشه چهره درخشانت رو ببینم . از حرفش قرمز شدم ...... 2759 کارکتر . لطفا لایک و کامنت رو فراموش نکنید 🙃