old love پارت 4

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/06/18 21:42 · خواندن 6 دقیقه

گشادیممم باز شده می خوام ببینم تا کجا می تونم بنویسم 

 

 

 

آدرین با صدایی که داشت می لرزید میگه : راستش... الان نمی تونم.. بگم ولی.. بالاخره یک روز بهت میگم .. و لطفا دیگه دربارش سوال نپرس 

مرینت خیلی سریع میگه : ولی... 

آدرین که الان دیگه آروم شده بود و صداش نمی لرزید:لطفا ازت خواهش می کنم و لطفا راجبم بد فکر نکن منتظر بمون تا یک روز بهت دلیلشو بگم 

مرینت سرش رو تکون میده 

آدرین : وقتمون داره تموم میشه بیا تمرین کنیم 

چند ساعت از تمرین کردنشون می کرد، وقتی داشتن تمرین می کردن مرینت چند بار گونه آدرین رو بوسید و کاری می کرد که آدرین سرخ بشه و خجالت بکشه

______________________________________________

آدرین : مرینت یاد گرفت...، حرف آدرین قطع میشه چون می بینه که مرینت خوابش برده 

آدرین نمی دونست چیکار کنه ، می تونست از این فرصت استفاده کنه و شب مرینت رو بغل کنه و بخوابه ولی می دونست وقتی صبح بیدار شن مرینت شاید ناراحت بشه و دیگه باهاش حرف نزنه، و یا می تونست مرینت رو بیدار کنه 

آدرین تصمیم می گیره که مرینت رو بیدار کنه، آروم دستش رو به مرینت می زنه و زیر لب اسمشو صدا می زنه 

مرینت آروم چشماشو باز می کنه ولی یک ثانیه بعد دوباره می خوابه 

آدرین چاره دیگه ای نداشت چون مرینت بیدار نمی شد مجبور بود مرینت رو بزاره رو تختش 

آدرین آروم مرینت رو بغل می کنه و می زارتش روی تختش، وقتی خواست بره 

متوجه میشه که مرینت داره حرف می زنه و میگه « نرو، تروخدا نرو تنهام نزار می ترسم میشه پیشم بخوابی » 

آدرین : ولی آخه.... 

مرینت : نه نرو پیشم بمون بغلم کن

آدرین یکم به این فکر می کنه که اگه پیشش بخوابه فردا مرینت چطور رفتار می کنه ، « امم... خب.. باشه »

آدرین میره روی تخت و مرینت خودشو تو بغل آدرین جا می کنه 

آدرین مطمئن نبود که این کار درسته یا نه ولی نمی خواست درخواست مرینت رو رد کنه 

مرینت پاهاشو دوره کمره آدرین حلقه می کنه « نازم کن.. دوسم داشته باش »

آدرین شروع می کنه به نوازش کردن موهای مرینت و آروم جوری که مرینت دوباره بیدار نشه بوسه ریزی و روی موهای مرینت می زنه و بعد چشماشو می بنده و خوابش می بره 

______________________________________________

مرینت صبح وقتی بیدار میشه خودشو تو بغل آدرین می بینه، مرینت تا حالا تو زندگیش انقدر خجالت نکشیده بود 

براش سوال بود که چرا باید تو بغل پسری که عاشقش نیست بخوابه؟ 

( فشارررر اینجا هنوز مرینت حسی به آدرین نداره فشار نخورید فشار ضرر داره) 

و به چه دلیلی دیروز گونه آدرین رو می بوسید مرینت برای کاراش هیچ دلیلی نداشت 

مرینت آروم از بغل آدرین درمیاد و بعد بیدارش می کنه 

آدرین باحالت خسته ای میگه « مرینت چرا بیدارم می کنی من هنوز.. خوابم میاد »

مرینت با حالت طلبکارانه ای « چرا من اینجام؟ چرا شب پیشت تو بغلت خوابیدم ؟ »

آدرین به لکنت می یوفته اگه بهش واقعیت رو بگه باور می کنه؟ « چیزه.. امم.. تو دیشب خوابت برد و بیدار نشدی و تو خواب حرف زدی و ازم خواستی نرم و پیشت بمونم »

مرینت سرخ و سفید میشه یعنی این چیزی بود که خودش از آدرین خواسته ؟ 

مرینت « عه خب بهتره که برم خونه ، باید برم دیگه »

______________________________________________

مرینت رسیده بود خونه و همش به این فکر می کرد که اگه دیشب کاره احمقانه‌ای انجام داده باشه چی؟ 

پدر مرینت تام جانسون ( بابای مرینت معلم زبانش در اومد) میره پیشه مرینت و بهش میگه « دیشب نیومدی خونه پیشه آدرین موندی؟ » 

مرینت : آره اونجا خوابم برد 

تام خیلی آروم به مرینت میگه : نظرت راجب آدرین چیه؟ بنطرت چطور پسریه؟ 

مرینت : آدرین پسره خوبیه ولی خجالتیه و بعضی وقتا کارای عجیب انجام میده ولی در کل خیلی خوبه 

تام وسط حرف مرینت می پره و میگه « منظورت از کارای عجیب چیه؟ »

مرینت خجالت می کشه و سرش رو می ندازه پایین و با لکنت میگه : « خب راستش.. آدرین دیشب می خواست منو ببوسه ولی نذاشتم » 

تام از اینکه دیشب بوسه ای بین مرینت و آدرین نبوده ناراحت میشه و میگه : چرا نذاشتی بوست کنه؟ 

مرینت با جدیت میگه : خب اون دوستمه و من فکر نمی کنم که یک دوست باید لبمو ببوسه 

مرینت آروم نفسش رو میده بیرون و میگه : « نذاشتم ببوستم ولی شب باهاش روی یک تخت خوابیدم، وقتی ازش پرسیدم گفت که خودت خواستی از پیشت نرم »

تام با مهربونی به دخترش میگه : بنظرم آدرین پسره خوبیه بیشتر باهاش وقت بگذرون

( تام تو new world با تبر می خواست آدرینو بکشه که به مرینت نزدیک نشه ولی اینجا داره بهش کمک می کنه که به مرینت نزدیک شه) 

تام ادامه میده : اون پسر برای تو مناسبه مرینت به فکرته ، مهربونه، خوش قلب، خوشتیپ، خوشگله ، پولداره، آدرین هیچی کم نداره و خب مهم تر از همه عاشقت.... ام ببین من برم الان میام 

مرینت تعجب می کنه و سریع میگه : عاشق چی؟ بابا میشه بقیشو بگی؟ 

ولی دیر شده بود چون تام دیگه رفته بود و مرینت تو خماری مونده بود 

مرینت : باشه بابا بهم نگو ولی بالاخره یک روز میفهمم

______________________________________________

2 ساعت می گذره و تام با آدرین قرار می زاره 

آدرین به جایی که تام گفت میره و باهاش حرف می زنه 

آدرین : سلام آقای جانسون با من کاری داشتید 

تام با خوشحالی و مهربونی میگه : آفرین پسر تونستی بیشتر به مرینت نزدیک شی تو دیشب پیشش خوابیدی ولی از اینکه نبوسیدیش ناراحت شدم دفعه بعد حتما ببوسش و باهاش قرار بزار، ولی هنوز یک مشکلی هست اونم اینه که مرینت هنوز عاشقت نشده تو باید کاری کنی که عاشقت شه 

آدرین با صدای گرفته میگه : دیشب وقتی می خواستم ببوسمش راجبم بد فکر کرد پس فکر نکنم بتونم فعلا ببوسمش باید یکم زمان بدیم بهش بعدشم منو مرینت هنوز یکم سنمون کمه یکم بزرگتر شیم مثلا وقتی که مرینت 18 سالش شد 

تام : باشه ولی می تونی باهاش قرار بزاری، باهاش قرار بزار کاری کن عاشقت شه که وقتی 18 سالش شد بتونی یک کاری کنی ، اصلا صبر کن من یک پارتی می گیرم تو خونه که همه بچه های کلاس بیان و حتما باید با یک همراه بیان توهم اون موقع باید بری به مرینت پیشنهاد بدی که همراهش باشی اینجوری می تونی بیشتر بهش نزدیک شی

آدرین : مطمئنید که این نقشه جواب میده اگه مثلا مرینت نخواد که با من قرار بزاره و یا درخواست منو برای اینکه همراهش بشم رد کنه و اصلا شاید ازم متنفر باشه 

تام : مطمئن باش که قبول می کنه و اونم عاشقت میشه و ازدواج می کنید و بچه های خوشگل دنیا میارین

آدرین : حس می کنم یکم برای فکر کردن برای اون چیزا زوده اگه مرینت اصلا با من ازدواج نکرد چی؟ 

تام : بابا تو چقدر سخت می گیری من که از همین الان می دونم که شما باهم ازدواج می کنید 

______________________________________________

تروخدا لایک کن و کامنت بزار اندفعه دیگه طولانی نوشتم 

و چرا همتون تو پارت قبل می خواستید پارم کنید؟ 

6449 کاراکتر