عشق وحشت نیم پارت دوم p8

ک ک ک · 1402/06/15 14:50 · خواندن 3 دقیقه

ادامه ببخشید دیر دادم 🥲

آدرین، بچه ها فکر کنم باید بریم بیرون!!!!!

نینو،پس آلیا چی اون سنگا نوشته ها چی  مرینت چی ؟؟

آدرین،پس اگه موافق نیستند بیاد نقشه بکشیم تا این. مارینا بیاد و خودش را نشون بده 

مرینت، از کجا معلوم که مارینا باشه? لون خیلی مهربونه بامزس وفاداره 

نینو،  کسی دیگه تو خانواده ی تو هست که همسن ما باشه ولی مرده باشه؟

مرینت، خوب نه !

نینو، پس نصف پرونده بسته شده برا نقشه مرینت تو طعمه هستی 

مرینت، عقلتون از دست دادی ؟!

آدرین،حواسمون هست به ما اعتماد داری ؟!!

مرینت، آره تو این مدت که اعتمادم بهتون سود داشت  

نینو:پش این دیالوگ را بخون و برو وسط

#مرینت 

بهشون اعتماد کردم و بعد از چهل و پنج بار خوندن دیالوگ رفتن وسط :

مارینا؟ منم مرینت یه توضیح برا این کارات می خوام چرا امبر را کشتی و آلیا را دزدیدی ؟!!

مارینا، یعنی فکر کردی بهت می گم مِرمِر ؟!!

-تو بهترین دوستم بودی چرا ازم مس خوای انتقام بگیری 

مارینا، تو همیشه منو سین جین میکردی و زور بهم می گفتی حالا هم حقته که تنها باشی 

-صبر کن نه تو می خوای 

نینو،مرینت این دیوانست 

آدری، ولم کن پخمه 

-وای به حالت اگه آخرین دوستام هم بدزدی 

مارینا، یعنی من اهمیت میدم ؟

-خودتو نشون بده هیولا 😡

مارینا، چرا تو نمییای پیشم !!!

-چی نه تو می خوای آه نه 

 

 

 

آدرین فپه ها چی صد آلیا دکی نینو ؟!!

آلیا، بچه ها همه اینجایین ؟! پس مربنت کو امبر کو 

نینو، میدونم برات سخته راستش و بخوای امبر گوشت چرخ شده هست الان 

آلیا، چی ؟😨 خواهر کوچولوی من مرده ؟! اون  من 

😭😭

نینو، بیا بقلم همه چیز درست میشه 

آدرین،آره نگران نباش 

راوی:۱۰ سال قبل 

اینجا داستانی از بهترین موقعیت از خواهر آلیا و خودش هست :

آلیا،امبر ؟! بیا بریم باید بریم خوراکی بخریم 

امبر،باشه خواهر بزرگه بیا بریم 

آلیا،باید مراقب باشی امبر از خیابون رد شدن فقط با من 

امبر، بیخیال منو ببین من وسط خیابونم 

#آلیا

باید میرفتم نجاتش بدم پریدم تو خیابون و پرتش کردم تو پیاده رو 

-چیکار کردی باید مواظب می‌بودی

امبر،متأسفم تکرار نمیشه 

هی شوما 

- اینا بردار های قولدور هستند😨😨😨

قولدورا،هرچی دارین رو میدین یا با زندگیتون خداحافظی می کنین 

من یه دستبند الماس داشتم 

-بگیر حالا راحتمون بزار 

امبر،دستو بکش هیچ کس حق نداره با خواهرم اینجوری حرف بزنه 

مونده بودم امبر داشت باهاشون کشتی می گرفت و سیلی می زد آخرش دیدم یه. کیسه پر از طلا دستش بود 

امبر،اینا مال تو هست 

-ممنون خواهر کوچولوم دوست دارم 

  •  برگردیم به زمان حال 

#نینو 

بعد از اون داستان دیدم که گردن بندش رو در آورد و محکم فشار داد قطره های اشکش روش می چکید گفتم بهتره نریم سراغ جایی که امبر را سپردیم 

 

توجه "پارت بعد نوشته نشده اما اگه رسید به ۱۵ تا لایک می زارم 😘😘