💙Blue eyes 35💙

𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 · 1402/06/14 14:45 · خواندن 2 دقیقه

بچه ها من 10000 سکه میخام 🥸 اگه سکه هام انقد بشه روزی پنچ تا پارت میدم و درخاسی همه چی هم قبول میکنم 🤡

مرینت ♡

که یهو چشمم به ساعت افتاد 

m: دیرمون شددددد 

سریع لباسام رو عوض کردم و ادرین هم لباسای دیشبشو پوشید 

a: عااا ماشین نداریم 

m: یه روز پیاده بریم نمیمیری 

a: گشنمه 

یه کیک چپوندم توی دستش و هلش دادم بیرون و خودمم دنبالش راه افتادیم وقتی رسیدیم همه سر کلاس بودن 

m: خیلی دیر شد بریم نامه بگیریم 

رفتیم طبقه ی بالا و در اتاق مدیرو زدیم 

a: اقای داماکلیس؟  

d: بیا داخل 

رفتیم تو 

ma: سلام 

d: نامه میخواید؟ 

اولین بار بود که میدیدم اقای داماکلیس لبخند میزنه

m: ب بله 

دوتا نامه گرفتم و رفتیم توی کلاس 

a: سلام ببخشید دیر کردیم 

m: هاه سلام 

B: عه حدس میزدم باهم بیاین عیبی نداره فقط جاتون عوض شده عیبی نداره؟ نیمکت اخر

m: نه ممنون 

ادرین تا وقته داشت میرفت بشینه منم داشتم میرفتم که لایلا پاش رو از نیمکت گذاشت بیرون و پام بهش گیر کرد و افتادم 

m: آخ 

a: لایلا! چته!؟ 

L: آخ ببخشید حواسم نبود 

a: بهتره حواست رو جمع کنی چون اگه بلایی سر بچم بیاد میکشمت 

لایلا گیج شد: بچه؟ کدوم بچه؟ 

a: بچه ی من و مرینت! 

L: چ چی!؟ شوخی میکنی!؟ 

m: چرا باید شوخی کنه؟؟ 

L: ی یعنی ش شما دوتا د ب باهم . . . 

a: به تو ربطی نداره 

لایلا عصبانی شد خیلی خیلی عصبانی 

L: نه! امکان نداره! مرینت با دست های خودم خفت میکنم! 

دیدم که دست های لایلا مشت شد و سمتم اومد چشم هامو بستم . . .