دروازه عشق پارت 8

𝙇𝙞𝙣𝙖 𝙇𝙞𝙣𝙖 𝙇𝙞𝙣𝙖 · 1402/06/14 14:32 · خواندن 3 دقیقه

اومدم دوستان دوستمم اوردم اسمش پارت 8 

 

༻ادرین༺

پدرم داشت درمورد ازمون حرف میزد که یهو چشمم خورد به مرینت خیلی قشنگ بود محوش شده بودم ⟬اخی عاشق شده 😂⟭ به خودم اومدم دیدم پدرم صدام میزنه  گابریل : ادرین، ادرین    ادرین : بله پدر   گابریل: ازت میخام یه طرح از لباس طراحی کنی برای ازمون  ادرین : چشم پدر     گابریل: پس خوبه ༻مرینت༺

اقای اگرست از اتاق رفت بیرون   کلویی : مرینت میری به ادرین بگی باهم بریم بیرون  مرینت : م.من چرا خودت برو  کلویی: بیا باهم بریم   مرینت: باشه  رفتیم کنار ادرین  کلویی: ادرین میای بریم بیرون  ادرین نگاهی به مرینت کرد و گفت : اره   کلویی: پس خوبه من میرم لباس انتخاب کنم  مرینت : باشه  منم میخاستم برم که ادرین دستم رو گرفت و گفت : مرینت وایسا  مرینت:ب.باشه  ادرین : مرینت باید یه چیزی رو بهت بگم   مرینت : با.باشه  ادرین: مرینت خب من  مرینت:چی   ادرین: من فکنم دوست دارم مرینت  مرینت:ادرین اما     ادرین: اما و ولی نداره  مرینت : ب.باشه     کلویی: مرینت بیا به کمکت نیاز دارم   مرینت: الان میام    مرینت: ادرین باید برم   ادرین: باشه      مرینت : رفتم پیشه کلویی   کلویی: میای لباسامون رو ست کنیم 😃   ⟬عکس لباساشون رو میزارم⟭    مرینت : اره    کلویی : خیلی خوبه         ༻ادرین༺

رفتم تو اتاقم  خیلی خوشحال بودم که بلخره به مرینت گفته بودم  رفتم سمت کمدم و یه لباس انتخاب کردم ⟬عکسش میزارم ⟭  دیدم پدرم صدام میکنه  گابریل: بیاید صبحونه  ادرین: رفتم سر میز دیدم کلویی و مرینت نشستن اومدم نشستم صبحونه که خوردیم  رفتیم اتاقمون  رفتم رو تختم نشستم که صدای در اتاقم اومد درو که باز کردم دیدم مرینته  اومد داخل مرینت: ادرین میخاستم یه چیزی بهت بگم  ادرین: بگو  مرینت : خب منم دوست دارم  ادرین: مرینت رو بغل کردم  مرینت : ادرین له شدم  ادرین: ببخشید   مرینت : اماده شو چند دقیقه دیگه میخایم بریم   ادرین : باشه   مرینت رفت بیرون خودمو پرت کردم رو تخت و یه نفس عمیق کشیدم ༻ مرینت༺

رفتم به ادرین گفتم و برگشتم اتاق  کلویی: برو یه دوش بگیر من گرفتم  مرینت : باشه   یه دوش گرفتم و اومدم بیرون ارایشم کردم و بعد با کلویی لباسامونو عوض کردیم  وقتی از اتاق اومدیم بیرون ادرین وایساده بود  ادرین: قرار بود 40 دقیقه پیش بریما   مرینت: منو کلویی خندیدم  و بعد رفتیم بیرون داشتیم قدم میزدیم که کلویی گفت : وای بچه‌ها این فروشگاه بزرگه  مرینت : اره   ادرین :بریم     مرینت و کلویی : ارههه    رفتیم و خرید هامونو کردیم  و برگشتیم  خونه  ادرین : بچه ها این طرح ها هست برای ازمون  مرینت و کلویی رفتن اتاقشون من رفتم پیش پدرم   ادرین: پدر میخام یه چیزی رو بهتون بگم  گابریل: بگو   ادرین: پدر من از مرینت خوشم میاد   گابریل : ادرین  تو مطمئنی   ادرین : بله پدر     گابریل : پس باشه ولی بهتره بعد از ازمونشون باشه  ادرین : چشم پدر  و از اتاق رفتم بیرون و به سمت اتاق مرینت رفتم در زدم  مرینت در باز کرد مرینت : چی شده ادرین  ادرین: هیچی فقط دلم تنگ شده بود   مرینت : من اتاق بقلیتم    ادرین : خب شب بخیر   مرینت : شب توهم بخیر  دوست دارم   ادرین:من بیشتر ⟬چِندش⟭  رفتم اتاقم و خوابیدم  و  

 

 

 

امیدوارم خوشتون بیاد و امیدوارم پارت قبل رو داخل این پارت جبران کرده باشم 

دوستون دارم 😘