💙Blue eyes 33💙

𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 · 1402/06/13 12:05 · خواندن 2 دقیقه

عاح

مرینت ♡

بچه ها رفتن الان فقط من و ادرین و گابریل و لوکا بودیم 

g: آدرین نمیای بریم؟ 

a: نه اگه اشکالی نداره شب میمونم 

m: نه اشکال نداره بمون 

گابریل لبخند بزرگی زد: مراقب خودتون باشین، لوکا پاشو بریم 

لوکا همونجور که لبخند مصنوعی زده بود اومد و تشکر کرد و رفت 

m: خداحافظ آقای اگرست 

g: گابریل، بهم بگو گابریل 

m: خداحافظ گابریل 

a: خداحافظ بابا 

وقتی اونا رفتن نگاهی به خونه انداختم و اخم کردم 

m: چقدر همه جارو به گند کشیدن! 

a: صبح جمع میکنیم 

خمیازه کشیدم: آره، 3 صبحه 

m: ادرین اتاق مهمان اونجاست من میرم بخوابم 

داشتم از پله ها میرفتم بالا که آدرین گفت: اتاق مهمان؟ تو شوهرتو میفرستی اتاق مهمان؟

سرخ شدم: کی گفته تو شوهر منی!؟ 

a: من میخوام پیش تو بخوابم 

بدمم نمیومد: باشه پس بیا بالا 

رفتم بالا و دو دقیقه بعد آدرین هم اومد 

a: لباس ندارم 

m: خ خب از توی اتاق مامان و بابام لباس بردار 

a: کدوم اتاق مال مامان باباته؟ 

m: همونی که توش  خب توش سکس کردیم 

a: امم با باشه 

رفت و یه ربع بعد برگشت از خنده افتادم روی تخت پدرم مرد خیلی گنده ای بود و لباس هاش به تن ادرین زار میزد آدرین غر زد 

a: ااا خنده دار شدم 

m: خ خیلی 

a: ولش کن اصن چه بابای درشتی داشتیااا

m: آ آره 

لباساشو دراورد فقط شورت پاش بود 

m: هی چیکار میکنی؟ 

a: اینجوری راحت ترم 

m: من چی خب؟ دوست ندارم! 

a: تو هم دریار لباساتو 

m: ن نه خوبم 

خودشو انداخت روی تخت 

a: خوبه تختت بزرگه بدو بیا بغلم 

بهش زل زدم: میخوای تو تخت من بخوابی؟ 

بلند شد و منو بغل کرد و کشیدم توی تخت 

a: پس چی؟ 

m: باشه اعتراف میکنم منم بدم نمیاد 

منم بغلش کردم و خوابیدیم . . .