💙Blue eyes 31💙
عاح
مرینت ☆
f: آه، لعنت! من میرم خونه!
خاله سارا: ولی فیلیکس!!
f: مامان، هر وقت تموم شد بیا خونه خداحافظ
فیلیکس با عصبانیت رفت و خاله سارا هم به من چپ چپ زل زده بود
m: چیزی شده؟
s: ن نه خداحافظ و دنبال پسرش راه افتاد
من و ادرین میخندیدیم
ad: فکر نمیکردم این کارو بکنی
m: خودمم تعجب کردم
میلن: آدرین، مرینت بیاین اینجا!
رفتیم سمت میز دخترا
ad: چی شده؟
آلیا: واسه بچه اسم انتخاب کردیم!
m: شما خیلی گوه خوردین
دیدم ادرین چپ چپ نگام میکنه آهی کشیدم
m: حالا چه اسمی؟
آلیا: اگه پسر بود مارک
رز: اگه دختر بود آماندا
ad: چه اسمای قشنگی بعد اگه دوقلو بودن چی؟
m: آدریننن!!
دخترا خندیدن: یه کاریش میکنیم حالا
n: اهم اهم
m: چیشده، نینو؟
نینو خنده ی ریزی کرد و گفت: ادرین و مرینت لطفا برید توی اتاق
ad: چرا؟
m: هوم؟
n: برین میبینین دیگه
روی چشم هامون شال بست و بردمون داخل اتاق خودش رفت بیرون و گفت شال هارو بردارین چشم هامونو باز کردیم و . . .