💙Blue eyes 31💙
🤲🏻🤲🏻🤲🏻
کخ دارم هر پارتو یه کاور
آدرین&
وقتی جولیکا و رز مرینت رو میکشیدن و میبردن خیلی خندیدم دیدم که نینو و بقیه ی پسرا نشستن روی مبل ها فیلیکس و لوکا هم بودن که اصلا از دیدنشون خوشحال نشدم نینو من رو دید و لبخند زد و دست تکون داد چاره ای نداشتم جز اینکه برم پیشش
a: سلام
n: سلام
کیم: هی داداش! تعریف کن قضیه رو
a: نچ!
n: قضیه از این قراره که . . .
دستمو رو دهنش گذاشتم
a: خودم میگم بهشون
و قضیه رو تعریف کردم
نیتن: بابا دس خوش! دلم خاس!
a: ااااا
لوکا بلندشد: تو داری دوروغ میگی
a: نه خوشبختانه
لوکا: لعنت!
اومد و یقم رو گرفت: تو از کی همچین غلطایی میکنی!؟
f: هی هی، تو کی باشی؟!
L: دوست پسر مرینت
a: دروغگو! تو اونو یه روز بیشتر ندیدی!
L: به توچه
a: به من چه!؟ مرینت از من حامله ست تو میگی به من چه!؟
f: مرینت مال منه!
بقیه پسرا سعی میکردن جدامون کنن
a: برین گمشین بیرون!!
L: خودت برو گمشو!
f: عوضیا!!!
مرینت: بس کنین!
همدیگرو ول کردیم
L: آه مرینت سلام وقت . . .
m: ساکت شو لوکا! فیلیکس تو هم همینطور!
مرینت اومد سمتم و صورتم رو توی دستاش گرفت و لبخند زد
m: آدرین مال منه، منم مال آدرین پس بحثی نمیمونه
مرینت لب هامو بوسید و گاز گرفت و زبونش رو توی دهنم کرد منم سریع بغلش کردم و همراهیش کردم وقتی بلاخره ازش جدا شدم هردو لبخند میزدیم و سرخ شده بودیم رو به بقیه کردم
a: باورتون شد!؟
L: آره
f: . . .