جانشین فصل 2 پارت 18 ( بازگشت مرد آهنی )

Tony Tony Tony · 1402/06/12 16:03 · خواندن 7 دقیقه

سلام دوستان . خیلی ببخشید که دیر کردم . این چند روزه خیلی سرم شلوغ بود ولی اومدم با یه پارت جذاب دیگه بزنید روی ادامه مطلب 

آدرین : 

 

مرینت رو بغل کرده بودم و محکم فشارش میدادم . اون لحظه ها صدای ضربان قلبم رو واضح میشنویدم . دیدم مرینت آروم چشماش رو بست ... و تو بغلم خوابید . منم گذاشتمش زمین رو رفتم دنبال یه آب قندی چیزی که بیارم بهش بدم . طفلکی معلوم بود حسابی خسته شده . زیگی رو صدا زدم . عینک باز شد و ... :

  • زیگی : خب ؟ 
  • آدرین : فیلم دوربین های مداربسته رو زمانی که من بی هوش بودم پخش کن . 
  • زیگی : اولا که مرده بودی . دوما میخوای دوباره بمیری . عزیز دلم همین که تا الآن اجازه دادم بلند بشی و راه بری خیلی خطر کردم . برای این که به فرد فشار نیاد .بعد از احیای قلبی بیهوش میمونه . تو بلند که شدی . داری راه هم میری . حالا میخوای صحنه هایی رو بهت نشون بدم که ضربان قلب بره بالا بعد خونت بیفته گردنم ؟ حداقل اون موقع مرینت بود که بهت شوک بده . الآن مرینت هم نیست . پس خواهشا برو ساندویچ ها رو با نوشابه از قطار بیار , بده اون بیچاره بخوره که قندش افتاده ...
  • آدرین : آ...
  • زیگی : آخه نداره . من هنوز به عنوان رئیس تو هستم نه دستیارت . پس برو و کاری رو که گفتم انجام بده .

بعد از یک گفت و گو سخت و رایزنی ها و مذاکرات سخت , باز هم موفق به دیدن فیلم ها نشدم و رفتم به سمت قطار . ساندویچ ها رو آوردم . چون اجازه دویدن نداشتم , خیلی آروم راه میرفتم . وگرنه زیگی منو میخوابوند . هر چه سریع تر خودم رو رسوندم به مرینت . نوشابه رو باز کردم . سر مرینت رو بلند کردم و گذاشتم روی شونه ام . خیلی مظلومانه نگاهم میکرد . انگار داشت درد میکشید . گفت :

  • مرینت : آدرین چرا نمیتونم دست و پاهام رو تکون بدم ؟
  • زیگی : مشکلی نیست . قند خونت افتاده نوشابه رو بخور بزار حالت خوب بشه .
  • آدرین : مرینت با خودت چی کار کردی ؟
  • مرینت : یه بار تو منو از گلوله نجات دادی . این دفعه نوبت من بود که تو رو نجات بدم . 

با اون چشم های نیمه بازش احساس عشقی که بهم داشت معلوم بود . اصلا به خواطر اون چشم ها هم که شده بود باید میومدم اینجا . باید جون خودم رو فدا میکردم . داشتم نوشابه رو به سمت دهن مرینت نزدیک میکردم . یکم که ازش خورد , گازش ریخت روی لباس هاش . زدیم زیر خنده . بعد از اینکه نصف نوشابه رو خورد گفت :

  • مرینت : چرا هنوز نمیتونم دست و پاهام رو تکون بدم ؟
  • آدرین : صبر کن دیگه ! یکم طول میکشه ...

همونجا بود که احساس کردم زیگی داره توی ذهنم باهام صحبت میکنه ...

  • آدرین : زیگی چرا بلند نمیگی ؟
  • زیگی : اومدم اینجا تا مرینت نشنوه . خب ببین زمانی که تو بیهوش بودی مرینت سیم برق رو با دندون هاش پاره کرد . 
  • آدرین : چی ؟!؟!؟!؟!
  • زیگی : اون مهم نیست . ببین خب مثل اینکه بی تاثیر هم نبوده . برق روی سیستم عصبی بدنش تاثیر گذاشته . اگه عینک رو نذاری روی صورتش احتمال داره که اعصاب حرکتی بدنش به مشکل بخوره .

عینک رو از روی صورتم برداشتم و گذاشتم روی صورت مرینت .

  • مرینت : چرا داری عینک رو میزاری روی صورت من ؟
  • آدرین : مشکلی نیست ! میخوایم یه چکاپ ازت بگیریم . 

بعد از چند لحظه زیگی گفت : خب یکم از مرینت فاصله بگیر, بزار هوا بهش برسه . تهت هیچ شرایطی جلو نیا .

من رفتم عقب ...

 

مرینت : 

 

آدرین رفت عقب وایستاد . بعد از چند لحظه احساس کردم تمام بدنم داره گز گز میکنه . مثل زمانی که آدرین رو با خازن شوک میدادم . آره مثل این بود که انگار داره برق از بدنم رد میشه . بعد از یه مدت دیدم داره خیلی دردناک میشه . خیلی بد بود . حالم داشت بد میشد . یهو یه چیز هایی یادم اومد . به آدرین نگاه میکردم . یاد اون صحنه خوابم افتادم ... آدرین تیر خورده روی زمین افتاده بود . دیگه حس کردم واقعا برق توی بدنم داره جا به جا میشه . ضربان قلبم رفت بالا . اون صحنه . نتونستم تحمل کنم یه جیغ کشیدم و عینک رو از صورتم کشیدم و پرت کردم اون طرف ... وای من تونستم دستم رو تکون بدم . آدرین سریع اومد به سمتم .سرم رو گذاشت روی بازوش .من نفس نفس میزدم . بعد آدرین داد زد 

  • آدرین : زیگی تو داری چه غلطی میکنی ؟
  • زیگی : اگه همین غلط رو نکرده بودم مرینت دیگه نمیتونست دست و پاهاش رو تکون بده . شاید بعدا به دهن و چشماش هم سرایت میکرد و دیگه نمیتونست اون ها رو هم تکون بده . اینا مهم نیست هشدار امنیتی داریم . ورود غیر مجاز توی بخش 3 چند نفر با سلاح وارد شدن . 
  • مرینت : باید فرار کنیم . 
  • آدرین : دیگه نه . تا اینجا اومدیم تا دیگه فرار نکنیم . بقیه رو فراری بدیم . ( به سمت راکتور نگاه کرد ) اون رو میبینی . اون روشن شد . ما تونستیم این کار رو انجام بدیم . یعنی رکورد تونی رو هم شکستیم .بلند شو . این لحظه لحظه سرنوشت سازیه . باید بریم .

 

 

آدرین : 

 

بعد از جملات انگیزشی که خودمم نمیدونستم واقعیت داره یا نه دستکش رو باز کردم . عینک رو زدم . راکتور رو با دستکش برداشتم . خیلی استرس داشتم  .ما واقعا تونسته بودیم این کار  رو انجام بدیم یا نه ؟ زره آهنی رو از توی کیفم در آوردم . با حس غرور راکتور رو گذاشتم توی لباس . عینک رو چشمم بود ولی خود به خودت بسته شد و زیگی گفت : ( خب دیگه کار منم تموم شد ... ) . کاور زره رو بستم . خدای من زره شروع کرد به روشن شدن . یه تصویر خیلی باحال از اون موقع هنوز توی ذهنمه . زره رو روی سینه ام گذاشتم . بدون هیچ چیزی قفل شد روی سینه ام . دیگه تموم شده بود .با دست راستم دو تا کلیک کردم روی زره . اون شروع کرد به باز شدن .هنوز چهره اون روز مرینت رو یادمه که با چشمای درشت و دهن باز بهم نگاه میکرد . من تونسته بودم . ما تونسته بودیم . من شدم مرد آهنی .داخل لباس بودم داشتم این طرف و اونطرف رو نگاه میکردم که یکی گفت : سلام آقای اگرست . خوش اومدی . بالاخره تونستی !

  • آدرین : سلام تو کی هستی ؟
  • خب من جارویس هستم . دستیار هوشمند مرد آهنی . میگم الآن زمان خوبی برای معرفی خودم نیست .  اهداف رو به رو که تمامی مسلح هستن و با اشعه X  موقعیت همشون رو مشخص کردم دارن میان تا بکننمون تو گونی . پس برای همسرتون یه مکان مناسب برای قاییم شدن فراهم کردم . دریچه زیرتون مستقیم میرسه به یه اتاق امن که در برابر انفجار هسته ای مقاومت داره . لطفا همسرتون رو ببرید پایین .

وای . اون میگفت همسرتون . توی راه که مرینت رو میبردم پایین بهش میگفتم : 

  • مرینت زنم میشی ؟
  • آدرین من دهنتو سرویس میکنم . برای من فدا کاری کردی باز ؟ 
  • این دفعه مجبورم . باید برم . در ضمن من الآن آسیب ناپذیرم .

مرینت رو رسوندم به در ورودی . اومدم برم که :

  • آدرین !!!!

برگشتم و به مرینت نگاه کردم . کلاه زره باز شد . 

  • مرینت : آدرین . مراقب خودت باش .
  • آدرین : مرینت دلم هوس کرده ...
  • مرینت : میدونم . پس برای چی صدات کردم ؟

اون چشم های آبی که با موهاش ست بود . وای اون لحظه وقتی دقت کردم تازه برای اولین بار زیبایی های مرینت رو دیدم .

مرینت اومد جلو . من کمرش رو به سمت خودم نزدیک کردم . دستاش رو دور گردنم حلقه کرده بود . اون سرش رو تکون داد و چشماش رو بست . منم چشمام رو بستم . صورتم رو به صورتش نزدیک کردم و لب هام رو به لبای آلبالویی و نرمش چسبوندم . تا تونستم از اون لحظه استفاده کردم . اونقدر از اون لب های خوش طعم آلبالویی خوردم که حسابی سیر شدم . دیگه وقت رفتن بود ...

 

خب دوستان این از پارت 18 لطفا اگه خوشتون اومده حمایت کنید . احتمالا امشب هم پارت 2 رویای شفاف رو هم بزارم . لایک و کامنت یادتون نره .