معجزه ی عشق ♥️ پایان❌

✨𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜✨ · 13:03 1402/06/12

برید ادامه ی مطلب...🥲❤️

 

 

 

 

 

∆)خوش اومدی خانوم دوپن_چنگ!

+)ل لای لایلا

∆)چی شده از ترس لکنت گرفتی؟حقم داری چون امروز قرار انتقاممو ازت بگیرمو همه چیزو تموم کنم

فورا از آرایشگاه بیرون رفتم و آدرین رو صدا کردم ولی فکر نکنم شنیده باشه......

یه دست پشت کمرم احساس کردم... دستانی سرد....

 

آدرین


احساس کردم صدای مرینت رو شنیدم برای همین از ماشین پیاده شدم و رفتم به سمت آرایشگاه اما با صحنه ی وحشتناکی مواجه شدم........        لایلا!!!!!!

∆)اوه سلام آدرین به عروس جدیدت سلام کن

-)تو هرگز عروس من نخواهیی بود!!!! با مرینت چیکارررر کردی؟؟؟؟؟

∆)اوه آدرین عزیزم خیلی دلت برای اون دختر تنگ شده نه؟؟؟؟ خودم جاشو برات پر میکنم

تنه ای بهش زدم و کنارش زدم و دنبال مرینت گشتم یعنی کجاست؟؟ روی زمین چرا خونیه!!


راوی


آدرین رد خون رو دنبال کرد تابه عروسش برسد عروسی که دیگر جانی
برایش نمانده بود و نفس های آخرش را میکشید.....
آدرین پس از کمی جست و جو مرینت را یافت مرینتی که بی حرکت و غرق در خون روی زمین افتاده بود و یک اسلحه ی خونی کنارش و گلوله ای در سینه اش........!!!!!
آدرین به سرعت به سمت مرینت دوید
اما دیگر کار از کار گذشته بود!!!!!
آدرین بدن بی جان مرینت را در آغوش گرفت و ناله کنان لب های سرد مرینت را میبوسید لب هایی که زمانی حرارتش آدرین را عاشق خودش کرد....

-)مرینتتتت چرا تنهام گذاشتی مگه نگفتی قراره تا ابد کنار هم باشیم؟؟ مگه نگفتی دوست داری زندگی کنی پس چرا رفتی؟

∆)چون من کشتمش!!!!

آدرین اسلحه ی کنار مرینت رو برداشت و با پاهای لرزان اما قدم های استوار به سمت لایلا زد و اولین گلوله رو بهش شلیک کرد.........

-)این برای مرینت!!!!!!

دومین گلوله رو شلیک کرد................

-)این برای رویاهای از دست رفتم...

سومین گلوله..........

-)و این برای خودم

چهارمین گلوله اما اینبار هدف جسم بی جان لایلا نبود خود آدرین بود!
چهارمین گلوله.....
-)این برای رفتنم پیش مرینت به امید دیدار دوبارهـ٨ــﮩـ۸ــﮩــﮩــﮩـ۸ــ٨ـﮩـ۸ـﮩ____________


(بوووووق) پایان❌

 

 

 

این بود پایان تلخ داستان عشق مرینت و آدرین

عشقی که پایدار بود تا روز مرگ......

 

رمان بعدی: عاشق یتیم❌