💙Blue eyes30💙

𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 · 1402/06/12 12:15 · خواندن 2 دقیقه

 (✷‿✷) 

مرینت ♡

با لبخند درو باز کردم 

بچه ها: سوپرایززززززززز!!!! 

آدرین از تعجب افتاد روی زمین سریع بلندش کردم و خندیدم همه اومده بودن من خبر داشتم گابریل، خانوم بوستیه، بچه های کلاس، خاله سارا و سوزان، لوکا و فیلیکس که زیاد خوشحال به نظر نمیومدن همه بودن به اضافه ی یک کیک سه طبقه ی بزرگ که بالاش یه عروس و داماد بود از اینکه کیک اینجوریه خبر نداشتم آلیا رو پیدا کردم و جیغ جیغ کردم 

m: بی شعور، چرا کیک این شکلیه؟؟؟! 

خندید: فکر نمیکنی وقتشه؟؟ 

m: برو گمشو 

ولی الیا جدی بود

a: مرینت، تو ازش بچه داری 

سرخ شدم: من بچه رو سقط میکنم 

آدرین: چی؟ 

m: تو از کی اینجایی!؟ 

ad: شوخی میکنی؟ من نمیزارم بچه رو سقط کنی! 

m: اما آدرین 

ad: اما و اگر نداره تازه اگه اینو سقط کنی یکی دیگه درست میکنیم 

آلیا و من جا خوردیم توقع این حرفو نداشتیم 

m: پسره ی منحرف 

al: به هر حال، وقتشه دیگه 

m: برو گمشو بیرون! 

ad: چی وقتشه؟؟ 

الیا اروم گفت «عروسیتون» و در رفت 

m: نه ولش کن چرت میگه 

آدرین تو فکر بود 

ad: بریم پیش بقیه 

m: باشه 

رفتیم بیرون جولیکا و رز دستمو کشیدن وسط دخترا و کلی سوال پیچم کردن 

جولیکا: نتونستیم از زیر زبون خانوم بوستیه و الیا و نینو بکشیم بیرون که چی شده بدو بگو 

m: خانوم بوستیه هم میدونه؟؟؟؟ الیاااااا! 

الیا: کوفت بهشون بگو 

میلن: زوددددد 

براشون تعریف کردم ولی با سانسور اخر داستان قیافه همشون دیدنی بود 

رز: تو حامله ای؟؟؟؟؟ 

کلویی: دارم خاله میشممممممم!!! 

m: وایییییی ساکت شین دیگه 

میلن: اسمشو انتخاب کردی؟ 

m: اممم میخوام سقطش کنم 

الکس: چیییی؟؟؟ ما نمیذاریم! 

آلیا: خود ادرین گفته اگه سقطش کنی دوباره بچه میسازن 

جولیکا: وای! 

کلویی: فکر نمیکردم همچین ادمی باشه، راستی مرینت اسم بچه رو بزار کلویی 

m: کلویی جان، من شما رو دوست دارم ولی نه در حدی که چنین ظلمی در برابر بچم بکنم 

همه خندیدن 

الیا: پس به دنیا میاریش 

m: شاید 

دخترا: اخ جونننننننن 

لبخند زدم . . .