کلاس دردسر ساز ها پارت5
برید ادامه. دستمال کاغذی هم فراموش نشه
(توی کتاب خونه)
*آلیا به سرعت به سمت یکی از کامپیوتر های داخل کتاب خونه میره*
میدونستم! آلیا هیچوقت برای درس خوندن پاش رو داخل کتاب خونه نمیذاره!
من*به صفحه ی کامپیوتر نگاه میکنم*: داری چیکار میکنی؟
آلیا: دارم از طریق ناشناس به بچه های کلاس مون یاد آوری میکنم که امتحان داریم.
این زن هرگز آدم نمیشه. مطمئنم.
پیاما: لوکا[کی امتحان داریم؟]
الیزابت[از کدوم درسا امتحان میاد؟]
نینو[مگه اصلا امتحان داریم؟]
لونا[آلیا چرا چرت و پرت میگی؟ مدرسه که دوشنبه ها باز نیست!]
آدرین[مدرسه دوشنبه ها باز هستن. الکی شایعه نساز]
لونا[*استیکر وحشت زده*]
کاگامی[مرینت کجاست؟ هنوز آنلاین نشده]
آلیا[دوستان مرینت الان کنار منه]
کیم[میگما بیایید یه کافه ای کتاب خونه ای یه جایی گیز بیاریم توش دسته جمعی درس بخونیم.]
آدرین[خونه من خوبه؟]
نینو[بابات اجازه میده؟]
لوکا[یه وقت دردسر نشه برا مون. اصلا بیایید روی کشتی ما. دردسرش کمتره.]
جولیکا[لوکا]
لوکا[چیزی شده؟]
جولیکا[بیا پی وی]
آلیا*بعد از چند دقیقه*[ببینم لوکا هنوز زنده ای؟]
لوکا[دوستان کشتی منتفیه]
نینو[پس خونه آدرین قطعیه؟]
آلیا[ببینم آدرین بابات اجازه میده ؟]
آدرین[کی گفته بابام قراره بفهمه اینکار رو میخواییم انجام بدیم؟*شکلک شیطانی*]
گابریل[بابات]
همه[*شکلک های وحشت زده و فرار از چت*]
آدرین[فک کنم به چوخ رفتم(نویسنده: فکر نکن. چون واقعا رفتی)]
*آلیا در کامپیوتر را می بندد*
آلیا*قطره اشک قلابی ای از گونه اش میریزه*: شرمنده مرینت فک کنم کراشت ب**ا رفت.
*مرینت بنده خدا همون جا غش میکنه*
انتظار پارت غمگین داشتی؟ متاسفم ولی این داستان یه داستان طنز و عاشقونه است.(البته هنوز به قسمت عاشقانه داستان نرسیدیم)
کامنت و لایک فراموش نشه. بای تا پست بعدی.