💙Blue eyes 29💙

𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 · 1402/06/12 10:55 · خواندن 1 دقیقه

😪😪😪

مرینت ♡

سه روز بعد، گفتن من مرخص بشم ولی ادرین هنوز نه، پس من 4 شب و روز دیگه پیشش موندم وقتی بلاخره هردو مرخص شدیم ادرین با عصا راه میرفت و سرش پانسمان بود و منم کمی دل درد داشتم 

m: تاکسی بگیرم؟ 

a: نه، میتونی رانندگی کنی؟ 

m: تا خونه آره 

a: ماشین توی کوچه ست

سوییچ رو بهم داد و منم رفتم داخل کوچه آه کشیدم و بعد خندم گرفت وسط اون همه ماشین سیاه و سفید ماشین ادرین با رنگ قرمز خودنمایی میکرد نشستم پشت فرمون و و ادرین رو سوار کردم و تا خونه گاز دادم

a: یواش تر برو! 

m: یوهووووو!!!! 

رسیدیم خونه ی من آدرین اخم کرد

a: منو نمیذاری خونمون؟ 

m: نمیخوای یکم پیشم بمونی؟ 

a: چ چرا بریم تو 

m: یه دقیقه صبر کن 

سریع رفتم داخل و زود برگشتم و لبخند میزدم کمک کردم ادرین پیاده شه 

a: چقدر خوشحالی؟ 

m: دلم درد نمیکنه 

سرخ شد: آها 

درو باز کردم. . . 

🖤🖤🖤🖤

کوتاه بید 😐😬