Revenge is over💋😉p32
خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد ، خب حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب
شروع پارت جدید ادامه پارت 31
از زبون آدرین :
خاله سابین زنگ زد گفت حال مرینت خرابه منم مجبور شدم به دکتر بارنز که پزشک خانوادگی مون هست زنگ بزنم تا بره خونه منم از این طرف برم خونه .
اینجوری زودتر احتمالا خوب شدنش بود .
با دکتر هم زمان رسیدم ؛ راهنماییش کردم تا بره اتاق .
( بعد از بررسی و معاینه )
( شروع مکالمه )
آدرین : 《 دکتر بارنز حالش چطوره ؟ 》
دکتر : 《 خب تبش 39 درجه است مواظب باشید تبش 40 درجه نشه ممکنه خیلی خطرناک باشه و اینکه چند تا دارو براشون مینویسم ، اگه تب شون پایین نیومد کمک کنید یه دوش آب سرد بگیرن و هر دو ساعت یکبار تبش رو چک بکنید .
اگه 39 خورده ای شد زود به بیمارستان بیارید تا به کمک چند تا آمپول و سرم تبش رو پایین بیاریم . 》
آدرین : 《 ممنونم ازتون دکتر 》
دکتر : 《 خواهش میکنم وظیفه مون هست هههه . 》
آدرین: « به چی میخندید دکتر ؟! »
دکتر بارنز : « آخه این دختر خیلی شبیه مرینته اونم وقتی تب میکرد و من و پیشش میاوردید همینقدر مظلومانه میگرفت می خوابید و یادمه تو هم اون زمان به اندازه همین الانی که اینجا استرس داری استرس میکشیدی .»
(اتمام مکالمه )
بعد رفتن دکتر رفتم پیش مرینت تا ببینم در چه وضعه ؛ چشماشو بسته بود و خواب خواب بود دکتر راست میگفت به این توجه نکرده بودم اون چقدر مظلومانه خوابید حتی این مدلی بودن این دختر هم به معنی واقعی کلمه کیوته .
هعی من بهش گفته بودما سرما میخوری ولی حرف گوش کن نیست که فقط بلده لج بکنه .
لجباز ببین خودش تو چه وضعی انداخته ؛ یا میخواد خودکشی کنه یا خودش مریض میکنه یا قصد جونش کردن ؛ کی میخواد سالم بمونه معلوم نيست .
هر دفعه هم منوگ بدبخت دق میده ؛ یروزی منم خودمو مریض میکنم تا یکمم این خانم دق کنه .
( شب )
بعد اینکه شام خوردم ؛ رفتم به مرینت یه سری بزنم دیدم تب داره بخاطر همین
بلوز اش رو در آوردم و بغلش کردم بردم زیر دوش آب سرد .
میگفت : 《 لطفا نکن خیلی سردمه خیلی سرده . 》
من گفتم : 《 ببین من پیشتم اصلانم سرد نیست . 》
منم بخاطرش رفتم زیر دوش و بغلش کردم .
هر دومون کاملا خیس آب شده بودیم ولی خیلی برام ارزشمند بود که بخاطر اش اینکار رو انجام بدم .
بعد از دوش به کمک خاله سابین لباساشو عوض کردیم و خوابوندیمش منم لباسام رو عوض کردم و دستش رو گرفتم و با هم خوابیدیم.
( دو روز بعد )
چشمام باز کردم دیدم مرینت پیشم نیست .
خدای من باز کجا رفته این .
بعد دیدم پر از انرژی گفت : 《 سلاممممم 》
گفتم : 《 به به حال خانم انگاری خوب شده . 》
گفت : 《 عالیم عالی دستت درد نکنه تو نبودی خوب نمیشدم . 》
گفتم : 《 البته خاله سابین هم خوب بهت رسیدگی کرد ها . 》
گفت : 《 آره مامان ممنونم ؛ بریم صبحانه بخوریم.
گشنمه چند روز که حالم بد بود ، بعدشم که این اتفاقات نشد خوب غذا بخورم . 》
خنديدم و گفتم : 《 باشه بریم . 》
بعد اینکه حاضر شدیم رفتیم صبحونه بخوریم.
( شروع مکالمه 👇)
مرینت : 《 سلام بر همگی . 》
امیلی : 《 سلام عروس گلم حالت خوبه ؟ 》
مرینت : 《 آره خیلی خوبم اگه آدرین نبود نمیتونستم به این زودیا خوب بشم ؛ البته بگم دست مامان سابین هم درد نکنه . 》
رابرت : 《 خدا رو شکر خوب شدی ؛ وای باید بزودی این اتهامات رو هم پاک کنید . 》
مرینت : 《 شما نگران نباشید من هماهنگ کردم قراره بریم پیش نادیا شاماک همه چیز رو اونجا حل فصل می کنيم . 》
آدرین : 《 آره راست میگه با نادیا هماهنگ کردیم امشب قراره مهمون برنامه اش بشیم . 》
گابریل : 《 خیلی هم عالی . 》
لوکا : 《 اگه بخوایین منم میتونم بیام . 》
آدرین و مرینت با هم : 《 نه خودمون حلش میکنیم . 》
..............................................
( عصر )
از زبون مرینت :
قرار بود بریم رو صفحه تلوزیون ؛ بخاطر همین سعی کردم لباس زیبا و جذاب بپوشم بعد از کمی فکر کردن یدونه دامن کوتاه که از سه تکه تشکیل شده بود و وسط ترین تکه اش به رنگ قهوه ای و دو تا تکه ی دیگش نسکافه ای بود و 5 تا هم دکمه توی وسط ترین تکه اش قرار داشت رو با کت کراپ که همرنگ دامنم بود پوشیدم و با چکمه ای به شکل پست ماری و به رنگ قهوه ای ست کردم ؛ و آرایش نودی کردم .
به آدرین گفتم : 《 آدرین حاضرم بریم ؟ 》
گفت : 《 واو خیلی خوشگل شدی نمیتونم چشمام و ازت بردارم . 》
گفتم : 《 ممنونم تو هم خوشتیپ شدی 》
گفت : 《 بریم 》
گفتم : 《 بله 》
بعد از طی راه طولانی رسیدیم .
( شروع مکالمه👇 )
نادیا : 《 سلام خوش اومدید . 》
مرینت : 《 سلام نادیا 》
آدرین : 《 سلام نادیا 》
نادیا : 《 خب برنامه چند دقیقه دیگه آماده میشه شما آمادیده ؟ 》
مرینت : 《 بله . 》
نادیا : 《 ده ثانیه تا شروع 10 ، 9 ، 8 ، 7 ، 6 ، 5 ، 4 ، 3 ، 2 ، 1
سلام من نادیا شاماک هستم .
امروز خانم و آقای اگراست مهمون ما هستند .
سلام خوش اومدید . 》
مرینت : 《 سلام نادیا 》
نادیا : 《 خب میتونیم برنامه رو شروع کنیم ؟ 》
آدرین : 《 بله بفرما نادیا . 》
نادیا : 《 خب چند سالتونه ؟ 》
مرینت : 《 من 26 سالمه و آدرین 27 سالشه . 》
نادیا : 《 چند وقته همو می شناسید ؟ 》
آدرین : 《 خب تقریبا 6 ماهه همو میشناسیم . 》
نادیا : 《 کجا همو دید ؟ 》
آدرین : 《 خب اول تو شرکت همو دیدم و بعد قرارداد بستیم که ماجرا از این قرار داد شروع شد . 》
نادیا : 《 خب چیشد عاشق هم شدید ؟ 》
مرینت : 《 خب من اوایل بد اخلاقی میکردم و نمیخواستم قرار داد ببندم ؛ دلیل قانع کننده ای هم داشتم چرا باید با شرکت رقیب قرار داد میبستم ؟ 》
نادیا : 《 خب ادامه شو شما بگید آقای آگراست . 》
آدرین : 《 بعد دو دفعه جلسه گذاشتن با شرایط سخت قبول کرد قرارداد ببندیم ؛ بعد کم کم که روی اولین گالا مون کار میکردیم عاشق هم شدیم . 》
مرینت : 《 باورتون نمیشه ولی زود عاشق هم شدیم و تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم ؛ درسته شاید به نظر مسخره بیاد ولی وقتی که عاشق هم بشید نمیتونید یدقیقه هم از هم جدا بمونید . 》
آدرین : 《 و منم ازش خواستگاری کردم بقیشو هم خودتون میدونید چی شد . 》
نادیا : 《 خیلی هم عالی ؛ خب چند وقته ازدواج کردید ؟ و قراره کی بچه دار بشید ؟ 》
مرینت : 《 حدودا 4 ماهه ازدواج کردیم ؛ فعلا هم قصد بچه دار شدن نداریم فعلا . 》
نادیا : 《 خب سوال بعدی اینکه چند روز قبل اتهاماتي در مورد شما به وجود اومده بود .
آیا این اتهامات درسته ؟ 》
مرینت : 《 خیر به هیچ وجه
صلاحیتی نداره . من تو عمرم هیچوقت اینکار نمیکنم و نخواهم کرد .
و از پشت صحنه خواهشی دارم لطفا برام لباسا ی اونروز رو میارن ؟ 》
نادیا : 《 بله حتما . 》
مرینت : 《 خب این لباسا و اینم طراحی ها میبینید که در همه لباس و حتی طرح های قبل از این گالا همشون امضای منو دارن و همچنین بخاطر شراکت مون با شرکت اگراست من و آدرین بعضی هاشو با هم رسم میکنیم و به اونا امضای آدرینت رو میزنیم ..... 》
...........................................
لباس مرینت👆
...........................................
6300 کاراکتر
خب امروز مهمونیم نتونستم بیشتر بنویسم فردا هم کلاس دارم دیر میزارم کلاسم از 4و نیم تا 6 تا به خونه بیام برم کلاس طول میکشه و همچنین دو شنبه تست دارم چند روز شبا دیر وقت میزارم خلاصه شایدم زود گذاشتم نمیدونم ☹☹