منشی قلبم p9
اینم پارت بعد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تا یک روز که داشت اتاق را تمیز میکرد یک دفعه افتاد روی زمین رنگ پوستش سرخ شده بود و از تب داشت میسوخت بغلش کردم و روی تخت گذاشتمش از گوشه چشمش اشک سرازیر شد
تب سنج را توی دهانش گزاشتم بالا ترین درجه تب را داشت سریع بهش سرم وصل کردم عرق از کل بدنش میریخت انگار داشت در آتیش میسوخت دستمال خیس روی سرش گزاشتم ک کمی درجه تبش پایین اومد داشتم میرفتم متوجه شدم نمیتونه نفس بکشه سریع دستگاه اکسیژن را توی بینیش گزاشتم
دنبال کتاب جهش یافته بودم چون که این تب درجش خیلی بالاس و فقط میتونه جز بیماری های جهش یافتس کتابش را پیدا کردم 500صفحه بود تا صفحه260هیچ چیزی در باره تب ننوشته بود سرن را روی میز کوبوندم متوجه صدای بی جون رزیتا شدم
رزیتا.م.م.مت یکم آب م.می..
مت.اره عزیزم به هوش اومدی
هرچی آب میخورد از گرمی بدنش جذب بدنش نمیشد دیگه بیشتر از این نمیشد آب بخوره یعد چند دقیقه نفس نفس میزد فقط با دستگاه میتونست نفس بکشه بخاطر داروی کع بهش تزریق کردم کم کم چشماش گرم شد و خوابید ولی توی خواب درجه تبش خیلی بالا میرفت
خیلی خستم ولی چاره ندارم و باید دنبال دوای رزیتا بگردم دوباره رفتم سراغ کتاب
صفحه 485 توی بیماری های جهش یافته از تب نوشته بود
تب بالای ۱۵۰درجه گاهی اوقات در اثر گاز گرفتن حیوان وحشی مانند سگ.گربه.گرگ...به وجود میاد گاهی اوقات هم موجب به مرگ فرد میشود برای پایین آمدن تب باید عنصر........را باهم مخلوط کنید و بیمار آن محلول را مصرف کند
محلول را درست کردم چون تب رزیتا ۱۸۰درجه بود ولی چون بی هوش بود نمیتونست اون محلول را بخوره باید منتظر میموندم تا به هوش بیاد
الان تقربیا یک هفته بود که رزیتا بی هوش و کار هر روز من این شده که تبش را کنترل کنم بالا تر نره
چند روز گذشت تا
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
برای پارت بعد25لایک -20کامنت
بای بای