رمان نابودی قلبم p10
هییی دیر شد ولی ببخشید
برای پارت بعدی ۲۵ لایکو ۱۶ کامنت😀
_ قشنگ از رفتار و حالتش معلوم بود که مسته ، توی اتاق کلی شیشه های مشروب بود ، انگار همشو تنهایی خورده بود، معمولا کسی که اینقدر میخوره دیوونه رو رد کرده... حالم از قیافش بهم میخورد
×اون شیشه رو بده من!
_کدوم شیشه رو میگی؟ حالت خوب نیست! بزار من برم خودتم استراحت کن باشه؟ کار دست خودت میدی!
×چی میگی تو؟ هه کدوم استراحت!؟ من الان خیلی خوبمم! توام بیا یذره ازش بخور خیلی خوبه!
_عی کثیف! من ازین زهر ماری نمیخورم! الان من باید پیش مرینتم باشم!بزار برمم
×نه نه نه... داری پسر بدی میشی. خب.. پس با خودت یادگاری ببر!
_یادگا... اییی تو چه غلطی کردییی!
_یکی ازون شیشه های مشروبشو شکوند و دستمو باهاش خراشید...
×هه هه حالا خوب شدی آقای اگرست؟
_دیوونه تو الان چی کار کردی! تو دسمو بردی!نزدیک بود دستم قطع بشه!روانی! حالا که غلطتو کردی باید من برم!
×باشه . باشه... ولی بدون هرجایی که باشی،خونه، بیرون، مسافرت ، مهمونی ، خرید هرجایی که تو بری من دنبالتم و یه بلا سرت میارم! حالا تا ۱۰ میشمارم رفتی رفتی نرفتی اون یکی دستتم میبرم! ۱ ۲ ۳
_سریع از خونش اومدم بیرون.. دیوونه ی خل ! دستمو چی کار کنم؟ امممم ... خب فهمیدم! اول میرم دستمو ببندم بعد برم پیش مرینت! ولی ساعت چنده؟ گوشیمو روشن کردم ساعت ۹:۳۰ بود... خیلی دیر کردم . باید فردا برم دنبال مرینت.
_رفتم خونه، از کیف پزشکی که تو خونمون بود باند و چسب برداشتم و شروع کردم به بستن دستم ، خیلی درد میکرد... احساس میکنم اگه بیشتر میخراشیدش دستم قطع شده بود.. فردا باید قبل از تایم ملاقات برم بیمارستان تا دستمو نشون بدم و درمانش کنم..
_با کلی درد رفتم سمت تخت و روش خودمو پرت کردم.
#فردا:
_با سردرد شدیدی بیدار شدم ، همه جا رو کمی تار میدیدم ، چشمامو مالیدم و از تخت بیرون اومدم.