💙Blue eyes 27💙
عاح:/ برا آجی جدیدم 🙂 ببینین چقد دوسش دارم کاورو عوض کردم به خاطرش 😂 گمم نکنین:/
مرینت ♡
چشمام رو باز کردم اولش تار میدیدم ولی بعد دیدم واضح شد روی تخت بودم و برام سرم وصل کرده بودن وقتی یادم اومد که آدرین چی شد سریع بلند شدم دوباره گریه میکردم سرم رو از دستم محکم کشیدم بیرون که باعث شد دستم درد بگیره ولی اهمیت ندادم از اتاق دویدم بیرون پرستارا دست و پام رو گرفتن
عربده کشیدم: ولم کنین عوضی ها!!!
به هزار بدبختی از دستشون در رفتم به درد دلم اهمیت ندادم یا به گیج رفتن سرم تمام اتاقا رو دونه دونه نگاه کردم
m: آدرین!!!!
جلوی دومین اتاق از اخر، گابریل گریه میکرد و قدم میزد
m: گابریل!
به من نگاه کرد اولش تعجب کرد ولی بعد حسابی عصبانی شد
g: مرینت؟ مرینت! باعث و بانی این اتفاق توعی!
m: آد آدرین کجاست؟
g: برای تو که مهم نیست!
در اتاق رو محکم باز کردم و رفتم داخل نفسم بند اومد آدرین روی تخت بود با دست و پای شکسته و صورتی کبود و خونی
m: آدرین!
خودمو انداختم کنارش و ضجه زدم: من اشتباه کردم!
دکتر که اومد داخل عصبانی بود: برو بیرون!
از روی تخت بلند شدم و محکم گفتم: نه! من همسرشم! حق دارم پیشش باشم!
D: واقعا؟
m: ما یه بچه داریم!
D: ب باشه ببخشید ولی بازم نمیشه اینجا بمونین!
سعی کردم ارامشم رو حفظ کنم: باشه باشه دست آدرین رو فشردم و از اتاق اومدم بیرون بعد از اون همه چی سریع اتفاق می افتاد پرستارا و دکترا هی داخل اتاق ها میرفتن و بیرون می اومدن گابریل بهم اخم کرده بود با صدای یک مرد نگران به خودم اومدم
مرد: خانوم محترم حالتون خوبه؟
m: بله ممنون
مرد: اممم زیر پاهاتون رو نگاه کنید
نگاه کردم یکم خون ریخته بود ناراحت شدم: ببخشید، واسه بارداریه
مرد: خواهش میکنم ببخشید
دکتر از اتاق اومد بیرون رفتم سمتش صورتش مثل سنگ بود گابریل هم همراهم اومد
m: حالش خوبه!؟
D: هر کاری میتونستیم کردیم . . .
g: نه نه نه نه! لعنتی! چرا؟!
m: نهه امکان نداره!!!!!
دکتر رو کنار ردم و رفتم داخل اتاق و درو قفل کردم به سمت تخت نگاه کردم اشکام روی لباسم میریختن آدرین روی تخت بود، ولی روش ملحفه سفیدی کشیدی بودن رفتم نشستم روی تخت و ملافه رو پس زدم صورتش مثل گچ سفید بود سرش رو نوازش کردم و دستش رو گرفتم، اوازی که مادرم برام می خوند رو زیر لب براش زمزمه کردم وسطای اهنگ، بغضم ترکید
m: متاسفم واقعا متاسفم لطفامنوببخش
صدای ضعیفی گفت: چه اهنگ قشنگی . . .
m: آ آدرین!
a: میبخشمت
به صورت رنگ پریدش نگاه کردم که داشت لبخند میزد محکم بغلش کردم و گریه کردم
m: پسره ی عوضی! نمیگی منم میمیرم؟
a: آییی مرینت دردم گرفت! تو که منو نمیخواستی؟
از روش پاشدم: ببخشید
a: نه یکم دیگه بغلم کن ولی اروم
خندیدم: یادمه چندروز پیش منم به تو گفتم آروم
لپ هاش سرخ شد: ببخشید حالا
اروم بغلش کردم چند دقیقه که گذشت خواستم بلند شم و درو باز کنم که آدرین گفت: بوس موخام
m: پررو و لب هاش رو بوسیدم بلند شدم و درو باز کردم گابریل و دکتر و پرستارا جا خوردن آهی کشیدم
m: نگین که فال گوش وایساده بودین؟
گابریل لبخند زد: ازت ممنونم
m: کاری نکردم
a: مرینت!!!
سریع برگشتم توی اتاق
m: چیشد!؟
a: گوشنمهههه!
همه خندیدن . . .