عشق پلاستیکی P5
ایدامه
مرینت:
_آدرین!!!! بلند شو... پاشو دیگه!!
لباسای خونگیشو پوشیده و رو مبل دراز کشیده بود.
من_پاشو یه اتفاق بد!!!!
آدرین_هوم؟.. چیه چرا بیدارم میکنی؟
من_آدرین پدرو مادرم میخوان بیان مارو ببینن!!
آدرین با همون حالت خواب و بیداری گفت:، خوب این کجاش بده؟
دیدم نه فایده نداره پتو رو از روش کشیدم و بلند داد زدم:بلند شوووووو
آدرین دومتر از جاش پرید، گوشاشو گرفت و گفت:چته تو؟!
من_نشنیدی چی گفتم؟ میگم. پدرو مادرم دارن میان و اگه بیان بدبخت میشیم میفهمی؟! بابای من یه چیز سخت گیره!!!!!!!!!
آدرین_منظورت از سخت گیر دقیقا چیه؟
من_مثلا اگر خونه وسایل کافی رو نداشته باشه و یا چیزایی که من دوست دارم تقصیر تو میشه
آدرین_بابات میدونه امروز کل زندگیمونو دادی به سمساری؟ کاش لاقل آشپزی بلد نبودن تورو هم مد نظر بگیره😐
من_ببین این چیزا حالیش نیست!
آدرین_خب من الان باید چیکار کنم؟!!
من_نمیدونم فقط باید یه خاکی تو سرمون بکنیم فردا صبح اینجان!!!
آدرین:
دوستان به ویژه برنامه با چه کسانی ازدواج نکنین خوش اومدین.
توی این قسمت میخوام یه نکته دیگه هم بگم:با دختری که تک فرزنده، باباش خیلی دوسش داره، آشپزی بلد نیست، سرخورده و لج دراره ازدواج که هیچی خواهشمندم از ده کیلومتریشم رد نشین😐
در غیر این صورت مصیبت من سرتون میاد😑
اصن دختر دیدین که شرایط بالا رو داشت جونتون بردارین فقط فرار!!!!
من_خوب ما الان نه مبلی داریم و نه تلویزیون و نه هیچی!
در یک کلام بگم خونه هیچی نداره!!
مرینت:_برای همین میگم باید یه خاکی تو سرمون بکنیم دیگه! ها راستی وسایل رو که فروختم طبیعتا پولم گرفتم شاید بتونیم با همونا یه غلطی بکنیم!
من_ای خدا.. یعنی هرچی بشه حقته!
مرینت_آی آی ما قرار داد داریما!
من_بعد دقیقا کجای قرارداد نوشته من باید خرابکاری های تورو درست کنم؟!
مرینت_نوشته باید تو سختی ها کنار هم باشیم اینم یه سختی حساب میشه دیگه تازه اینکه چیزی نیست!
واویلا اگر این دردسرش تازه کوچیکه من تا آخر قرار داد چی باید بکشم؟!
من_زیاد سر رشته ای از دکوراسیون خونه ندارم ولی فکر کنم بتونم یه کارایی بکنم!
رمرینت_افرین تو همینطور که از هوش سرشارت استفاده میکنی من برم گند کاری های عمم رو تمیز کنم!.. مثلا کابینتهارو تمیز کنم و یخچال رو😩
من_میخوام برم رنگ بگیرم لطفا تا وقتی بر میگردم چیز دیگه ای رو نندازی بیرون!
مرینت_رنگ براچی؟
من_اینطور که تو از سخت گیری های بابات میگی احتمالا اولین چیزی که توجهش رو جلب میکنه همون لکه های روی دیواره!
مرینت_راست میگی. برای اولین بار توی عمرت درست گفتی!
من در اون لحظه:😐وات؟؟
از روی مبل بلند شدم و پتومو پهن کردم.
چمدون لباسامو باز کردم.
داخل کمد ها پره موریانه و مورچه بود برای همین هردومون لباسامونو از توی چمدون در نیاوردیم.
اگر قرار به زندگی توی این خونه بود هنوز خیلی کار داشت!
در هاش روغن کاری میخواستن، طبقات کتابخونش شکسته بودو خیلی چیزای دیگه....
از توی چمدون پیرهن مردانه اسپورتمو با شلوار لی در آوردم.
میخواستم لباسمو در بیارم که دیدم مرینت همینجوری داره منو نگاه میکنه.!!
من_قصد بیرون رفتن نداری؟
مرینت_ها.. چرا میخواستم ببینم حواست هست!
رفت بیرون درم بست.
لباسامو تنم کردم و موهامو شونه کردم.
تا درو باز کردم که برم بیرون دیدم با چشمای ریز شدش داره منو خیلی مشکوکانه نگاه میکنه!
مرینت:😑
من:😳
مرینت_قضیه چیه اینقدر خوشتیپ کردی؟!
من_خوشتیپ هستم تو الان به چشت اومده😂
مرینت_میخوای بری مخ بزنی؟ 😑نکنه زدی نمیگی!
من_یا خدا این دیگه چه فکر داغونیه؟؟!!!.. تو قربونت برم واسه هفت پشتم بسی!.. غلط بکنم مخ یکی دیگه رو هم بزنم! مخصوصا کسی که تو کلاس زیر چشمی نگاش میکردم!
مرینت_افرین.. صداقتت به طرز عجیبی نابودم کرد!! 😅
من_خوب باز خدارو شکر!!
از پله ها رفتم پایین.
کفشامو پام کردم، سوئیچ ماشینم برداشتم.
_من دارم میرم، مواظب باش نترکی از پرخوری! 😂
مرینت_ببین من تورو راه دادم تو خونه!
من_این قدر مشتاقم ببینم میخوای چیکار کنی!
مرینت_خودتو کشته فرض کن😑
من_باشه.. فقط سعی کن با دستگاه شوکی که توی چمدونمه خودتو نکشی!
مرینت_آی خدا تو توی چمدونت شوکر داری!؟؟؟؟؟؟!!!!!
من_میخواستم توی خوابت بکشمت ولی دیدم نه زنده بزارمت یکم بهت بخندم😂
مرینت_😑خدافظ
_کم آوردی؟ 😂
مرینت_نه فقط حس میکنم خیلی کار داریم توهم الکی اینجا واستادی
من_باشه باشه رفتم
مرینت:
ایییی شوکر داره؟!
نزنه به کلش نصفه شبی منو بکشه😳!
نه بابا حتما اینم از شوخیاش بوده بزار برم چمدونشو نگاه کنم.
رفتم طبقه بالا و زیپ چمدونش رو باز کردم
بیشترش لباس و کتاب بود😑
ای عوضی لباسای مارک میپوشی؟
حالا مارکش کنار سلیقش خوبه ها!
تفنگ توی چمدونش چیکار میکنه؟؟؟؟!!!!!؟!!
یا خدا این چرا تفنگ داره!!!
توشم پر خشابه که!!!!
تفنگ رو با سر انگشتام گرفتم و با هزار ترس و لرز کذاشتم کنار
یکم دیگه گشتم.
یونیفرم پلیسیش رو گذاشته بود ته چمدونش.
وای چه باحال تاحالا لباس افسر پلیس رو دست نزده بودم چقدر سبکه!
یونیفرمشو که میخواستم دوباره تا کنم که دستبندش افتاد از جیباش بیرون.
وووووییییی اینا از همون دستبنداس که باهاش دزدا و دستگیر میکنن😂!!!
یادش بخیر بچگیا با دوستام دزدو پلیس بازی میکردیم البته با دستبندهای پلاستیکی که هم میزدی باز میشد.
دستبند رو به دستام بستم و از سر کنجکاوی بستم...
حالا هرچی زور میزنم چرا باز نمیشه؟!!!!!!!
چقدرم سنگینه لامصب!!!
ای خدا چه غلطی کردم حالا این باز نمیشه بیاد ببینه میفهمه که به چمدونش دست زدم😳!!!
شاید با چاقو باز بشه، نه بابااااااا چاقوهم بازش نکرد!!
توی این سریالای پلیسی نشون میده که با پِنس این دستبندارو باز میکنن شاید منم بتونم باز کنم.
از توی کشوی دِرایوِرَم یه پنس برداشتم و افتادم به جون این دستبند... باز نشد که نشد!!
ای خدا الان گریم میگیره😩
دیگه چاره ای نیست باید کارامو همینجوری بکنم تا خودش بیاد.
رفتم توی آشپزخونه تا مواد رو جابجا کنم..
متاسفانه علاوه براین که هیچ کا ی نتونستم بکنم بلکه همون چارتا بشقابی هم که داشتیم شکستم😐😅
زینننننننگگگگ زینگگگگگگ
آخ جونننن بالاخره اومد.
من_کیه؟
_همسایه روبروییتون هستم.
همسایه روبرویی؟
آها.. خونه روبرومون،وای خیلی بد میشه که!
الان اگه منو با این دستبند ببینن فکر میکنن مجرمم😳
درو باز کردم و بدون اینکه دستامو بیرون ببرم گفتم.
_سلام بفرمایین.
روبروی من یه زن جوون که تقریبا همسن و سال خودم بنظر میرسید ایستاده بود.
موهاش بلوند و فرفری تا جای شونه هاشه، خیلی خوشگله حقیقتا!
زن_سلام من سامانتا هستم همسایه روبروییتون اومدم خوشامدگویی کنم☺️
حالا الان😱؟
من_خیلی ممنونم لطف دارین💕
سامانتا_براتون یکم کیک اوردم که خودم پختم
و یه بشقاب پراز کیک شکلاتی رو به سمت من آورد..
چجوری میگرفتمش😐
من_خیلی متشکرم..
و از سر ناچاری دستامو بردم جلو.
سامانتا دستبندمو دید و خیلی دور از انتظار من زد زیر خنده!!
من_یه وقت فکر نکنی خلافکاری چیزی هستم ها یکم موضوعش مفصله😅
سامانتا درحالی که میخندید گفت:نگران نباش.. خودمم قبلا اینطوری شدم😂
من_چجوری!؟
سامانتا_شوهر من با همسرت همکاران و هردو توی یک بخش کار میکنن میدونم چه حسی داره وقتی وسایلای جاسوسیشونو میبینی منم یه بار دستامو گیر انداختم😂
یعنی کلمه ای جز خدارو شکر به ذهنم نمیرسید که بگم!
من_میخوای بیای تو؟
سامانتا_نه من باید برم خونه بچم اگه بیدار شه ببینه نیستم میترسه
من_بچه داری؟؟ اصلا بهت نمیخوره😳
سامانتا_😂حالا بعدا باهمدیگه کلی گپ میزنیم میبینمت همسایه، ☺️
من_خدافظ، بابت شیرینی ممنون.
باز خدارو شکر حداقل یه همسایه خوب گیرم اومد.
تا کس دیگه ای ندیدم کیکارو برداشتم و رفتم تو خونه، یه تیکه برداشتم و خوردم. خوشمزه بود😍
از گند شانسی تا اومدم گاز بعدی رو بزنم صدای در پارکینگ اومد😳
یا خدا رسید!
زیننگگگگ زینگگگگ
من_اومدم.
درو باز کردم.
آدرین با یه عالمه سطل رنگ و چتکه اومد توی خونه.
_سلام..
من_سلام...
آدرین_وای خدا هوا چه گرمه!
من_یه سوال بپرسم؟
خودمو پست اپن قائم کردم که نبینم!
آدرین_چیه؟
من_شما چجوری دستبنداتونو باز میکنین؟
آدرین_دستبند؟.. خوب معلومه دیگه با کلید!
من_یعنی الان کلید دستبند تو کجاست؟
آدرین چشاشو ریز کرد و گفت_رفتی سر چمدونم😑؟
من_چی؟ کی؟ من؟
آدرین_حالا حقته دستاتو باز نکنم؟
من_باشه بابا غلط کردم دیگه دست به وسایلت نمیزنم فقط اینو باز کن خیلی تنگ بستمش😩
آدرین از توی جیبش کلید کوچیکی در آورد و دستاموباز کرد.
بعد با دستبند گذاشت جیب پشتی.
آدرین_بیا همین چارتا وسایلی که دور ننداختی رو بزاریم تو حیاط که شروع کنیم به رنگ کردن
من_باشه!
اون روز دو نکته رو فهمیدم:هیچوقت به وسایلای شوهرتون دست نزنید مخصوصا اگر پلیس باشه😑
2_کیک های همسایه رو حتما قبول کنین چون خیلی خوشمرن😂😍
لایک و کامنت فراموش نشه ♥💬