💙Blue eyes 26💙

𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 · 1402/06/10 19:02 · خواندن 1 دقیقه

هعی 🥲

مرینت ☆

a: من متاسفم 

m: تا لحظه ی مرگ، نمیبخشمت 

g: آدرین! 

گابریل با عصبانیت روشو به من کرد: با چه حقی پسر من رو زدی!؟ 

m: کاری که من کردم در برابر کار اون هیچ بود 

g: ر راست میگی و دویید دنبال پسرش 

برگشتم و به فیلیکس نگاه کردم: تو نمیری؟ 

f: چ چرا خ خداحافظ 

برگشتم توی اتاق و پشت پنجره وایسادم 

گابریل&

دنبال آدرین میگشتم، پیداش نمیکردم

g: نمیتونه توی این زمان کم دور شده باشه . . . 

دیدم که لبه ی خیابون پشت بیمارستان انقدر دویده بودم نفس نفس میزدم 

g: آ آدرین . . . 

مرینت ♡

دیدم که آدرین لبه ی خیابون ایستاده و گابریل اروم اروم داره میره سمتش یهو آدرین سرشو بالا اورد و لبخند زد سریع دویید وسط خیابون کامیون، کامیونی که تا آخر عمر راننده اش را لعنت کردم، از روی او رد شد جیغ زدم و وقتی چشمم به جنازه آدرین در وسط خیابون که گابریل کنارش زانو زده بود را دیدم، چشم هام سیاهی رفت و دیگه چیزی ندیدم . . . 

🖤🖤🖤

خیلی خیلی ببخشید کوتاه میدم ولی از صب مهمون داریم، راستی جرم ندید واسه کوتاهیش