⛓️The City of insistence⛓️
P4
بقول داداشمون:تو این پارت کل داستانو ریختم به هم🤡
÷ولم کن باو
_هان چی شده هایاتا اینجا چیکارمیکنی
÷من چیکار میکنم؟ تو و داداشت اینجا چیکار میکنین
_توماس پیش توعه
÷تا چند دقیقه پیش بود الان نمیدونم کجاست
+آخی راحت شدم
_(با داد)نیکولاس
+جای سلامشه خنگول،سیزده ساعت زندانی با ی کله نارنجی بوگندو
÷بوگندو خودتی خب من مگه حموم دیدم که برم؟
+تو در حالت عادی هم حموم نمیری
÷تو خوبی
+نفرمائید استاد خوبی از شماست
÷توماس این داداشتو جمع کن من اعصاب ندارم میزنم شل و پلش میکنم
_ ام جمع شو دیگه🗿(سلامتی تنبلا😂)
=خعله خب با ما که دیگه کاری ندارید
_یعنی میرید؟
=آره
_خب اگر بهتون نیاز داشتیم چی؟
=این سوت رو بگیر هر وقت به ما نیاز داشتی سوت بزن تا به کمکت بیایم
_باش
خدافظ هاما
=خدافظ بچه ها
*هاما رفت و توماس و نیکولاس و هایاتا به راه افتادن*
×یاععععععععععععععععععععع
+چانگوننننننننننن
و شَتَلَق
*نیکولاس با ضربه ی چانگون بر زمین افتاد*
^_^ (اصن چ ربطی داشت🗿)
+چیکار میکنی چانگوننننننن
×خو به من چه فک کردم آدم نیستی اینجا چیکار میکنی نیم وجبی
+اولا نیم وجبی خودتی دوما ببند دهنه رو تو اینجا چیکار میکنی
×اصن ما اینجا چیکار میکنیم
+هوم اونو از توماس بپرس
×اوهوم
×توماسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
_چته چانگون
×ما اینجا چ میکنیم
_بیا تو راه بهت میگم
×نچ همینجا باید بگی
_باشههههه باباعععع
*چند دقیقه بعد*
×پس جنگههههههه بر طبل شادانه بکوب
_بخدا ایسیلدور تو لیان پون کمتر از تو برای جنگ شوق داشت
×ایسیلدور خ. چیز اهم🥲🤐
^(با داد) چانگون
×بابا خو ایسیلدور کیه
_ایسیلدور کیه؟ سوال خوبیه بچه ها جمع شین تا براتون بگم اصلا در اصل ما برای چی اینجاییم
این کتابِ تاریخ این سرزمینه که گنای به من داد توی این کتاب نوشته ایسیلدور پادشاه سرزمین گاندور بود گاندور مکانی بود که انسان ها توش زندگی میکردند
ایسیلدور به خدمتکارانش دستور داد که کار بزرگی برای همه ی نژاد ها انجام بدن اون ها رفتن و در چشمه ی چِنگ که قدرتی جادویی داشت حلقه هایی که قدرت داشتند ساختند و به ایسیلدور دادند ایسیلدور اون ها رو بین چند نژاد این سرزمین یعنی اُرک ها،اِلف ها،کوتوله ها و انسان ها تقسیم کرد و این نژاد ها پیمان بستند که هیچوقت با هم جنگ نکنند و دوست باشند ولی پس از چند مدت پادشاه ارک ها یعنی سائورون به اون چند نژاد خیانت کرد و در آتشفشان موردور یک حلقه ساخت که به حلقه ی قدرت مشهور شد اون حلقه هر قدرتی داشت مثل توانایی عمر خیلی زیاد،ناپدید شدن ، تخت اختیار گرفتن برخی افراد و وسوسه کننده ی افراد را داشت سائورون شروع کرد و ارتش بزرگی برای خودش ساخت و به سمت گاندور حرکت کردند و جنگ بزرگی رخداد بعد از مدتی اِلف ها و کوتوله ها هم به کمک گاندور آمدند چند روز بعد ایسیلدور توانست با شمشیر پدرش سائورون را نابود کند و حلقه ی قدرت را از او بگیرد سپس به همراه ارباب بزرگ الف ها به سمت آتشفشان موردور رفتند تا حلقه را که در آنجا به وجود آمده بود نابود کنند اما قدرت حلقه ایسیلدور را وسوسه کرد و اجازه نداد که ایسیلدور آن را نابود کند پس از مدتی برخی از درک ها که زنده بودند به ایسیلدور حمله کردند و ایسیلدور و افراد او قتل عام شدند و حلقه به دست یکی از ارک ها افتاد و آن ها حلقه را به سمت آتشفشان پیش جادوگر بزرگ سارومان بردن. و او ورد هایی به کار برد که توانستند مجددا سائورون را زنده کنند و حلقه به دست او افتاد سائورون دوباره رویای بع دست آوردن دنیا را در چشمان خود دید و به سوی کاندور با ارتش بزرگ تری حمله کرد اما ایسیلدوری نبود که جلوی آن ها را بگیرد به جای او پسرش یعنی آراگون که به نورون معروف بود به جنگ او رفت و کشته شد آراگون یا همان نورون پدر هاما است و هاما از خون ایسیلدور تنها کسانی که میتوانند سائورون را نابود کنند کسانی هستند که از نسل ایسیلدور هستند...
The end
³⁵⁹¹کاراکتر
لایک؟ کامنت؟