𝐎𝐮𝐫 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨𝐭 𝐚 𝐥𝐢𝐞💋
𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟖
پوشیدمش و رفتم تو پذیرایی و رفتم پیش اریک و گفتم::
من: سوییچو بده دارم میرم بیرون
اریک: کجا؟
من: میرم دادگاه تا از این کثافت شکایت کنم
اریک: اها خوب شد گفتی اخه همین کثافت دیشب بم پیام داد گفت میخواد ببینت
من: شمارشو داشتی؟
اریک: فقط همینو شنیدی_نه راستش خوو شمارش ناشناس بود دیگه میخواد ببینت
من:اریک حالت خوبه میفهمی چی میگی؟ خو داره میگه میخواد منو ببینه
اریک: خو میفهمم چی میگم و وایسا ببیینم این سوییچ کجاست
من: اوه باشه
و رفتم تو اتاقم و یک کیف بزرگ برداشتم و سندو مهریو اینو تا کردم و گذاشتم داخلش و نشستم رو نیز آرایشم و یک رژ قرمز پررنگی زدم و ریمل و رفتم تو پذیرایی
من: چی شد پیداش کردی
اریک: صبر کن اها خو بگیرش عه عه این چیه این چیه این چه ارایشیه و اینکه یادت نرفته باشه مامان بابا دارن میان ها
من: اولا به تو ربطی نداره و دوما باشه پس خونه رو تمیز کن و سوما هم که وجود نداره
و سوییچو از دستش گرفتم و از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم و تو راه بودم یک 4 دقیقه ای گذشت که اریک یک ادرسی فرستاد گفت اینجا میتونم کثافتو ببینم
از زبان رابرت
سوار ماشین شدم و به مخفی گاه جک رفتم و بعد 8 دقیقه رسیدم و دره ماشینو باز کردم و رفتم تو مخفی گاه و دیدم اون دختره و جک اونجان و رفتم سمتشون
من: سلام
جک: سلام خب یک بار دیگه مرور میکنیم(نقشه کامل) خو تو با ماریا ازدواج میکنی و خب اون باید یک صدمه بزرگی میبینه با این ازدواج خیلی صدمه بزرگی میبینه و اونو با همسرم(همین دختره که کنارشه که در پارت بعد میفهمید) و اونو با همسرم رو به رو میکنیم و باعث میشه خیلی صدمه بزرگی ببینه و خب بعد چن روز به خونش حجوم میار ولی روزی که اریک نباشه و ساعت ازش میگیریم و از هوش میبریمش و خب دیگه شماها طلاق میگیرید و این باعث میشه خیلی درد بکشه و شکست عشقی بخوره اصن باورتون میشه با یک پسر جلف نامزد کرده فهمیدی؟
من: نمیشه صدمه رو از نقشتون بردارین
جک: به فضولی تو نیومده بیا بریم عشقم
و از اونجا رفتن واییی من نمیتونم با ماریا همچین کاری کنم واییی اصن پایه جون خواهرم وسطه وای من نمیتونم راشا رو وارد این بازی کنم
از زبان ماریا
خیلی طول کشید ولی رسیدم ولی دیدم فلورا زنگ زد
من: الو چیشده
فلورا: خودت میفهمی بای
وا قطع کرد چرا اینجوریه
فلورا همون جور که گفتم ماهای قهوه ای هی داره و عینک میزنه و لب هاشم همیشه صورتیه
و گوشیمو برداشتم و از ماشین پیاده شدم و درو بستم و یکم استین های کُت پشمیم رو دادم پایین که ساعتمو نبینه و با قدم های پر صدا وارد شدم انگاری یک مخفی گاه بود درشو باز کردم و یکم ترسیده بودم و وارد شدم خیلی ترسیده بودم خیلی و دیدم خود کثافتش اونجا بود با اعصبانیت رفتم سمتش و گفتم: کثافت تو مشکلت با من چی بوده ها چته با من چیکار داری
جک با داد: بشین باهاااتتتت کاررر دارم.
و نشستم رو یک صندلی و از جاش پا شد و رفتم دمه پنجره و داشت به یکی زنگ میزد و اون شخص جواب داد
جک: الو نقشه عوض شد همسرمو زود تر بش نشون میدیم و دیدم قطع کرد و ادامه داد: بریم خونم
من: من با تو هیچ جا نمیام
جک: بشین بینیم بابا
و اومد سمت دستم رو گرف و محکم فشار داد و منو کشوند سمت ماشینش و دره ماشینو باز کرد و منو پرت کرد تو صندلی جلو ماشین و خودت هم اومد صندلی راننده نشست و ماشینو روشن کرد و شروع به حرکت کرد
جک: خیلی ازت بدم خیلیا
بشیزی نگفتم و بعد 8 دقیقه رسیدیم یک خونه بزرگ بود خیلی دوس داشتم بدونم با کدوم خری ازدواج کرده و از ماشین پیاده شدیم و دره خونه رو باز کردو رفتم داخل و زیر لب گفتم: کثافت و وایی فک کنم شنید
جک: داداشته_ عشقم کجایی بیا اینجا
و صدا تق تق کفش هایی رو شنیدم و دیدم یک دختری اومد وایی باورم نمیشه اصلان باورم نمیشه امکان نداره اصن ممکن نیست او.ون.......
━━━━━━༺💗༻ ━━━━━━
خب تا پارت بعد منتظر باشید