Revenge is over💋😉p30

S.k S.k S.k · 1402/06/09 20:23 · خواندن 9 دقیقه

خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد و اینکه این پارت خیلی عصب خورد کنی داره لطفا خودتون کنترل کنید😂 .خب حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب 

شروع پارت جدید ادامه 29

ادامه 28 ایندفعه از زبون آدرین :

سه ماه از اعترافم میگذره و مرینت نسبت به من هیچ واکنشی نشون  نمیده .

تصمیم گرفتم یکی از شبا بیدار بمونم و ببینم بعد از خوابیدن من چه کار ها میکنه بخاطر همین یکی از شب ها نخوابیدم و خودمو بخواب زدم  .

حس کردم مرینت بیدار شده .
و با دستش موهامو نوازش میکنه باور نمیشه داره میاد  نزدیک صورتم 
و یک بوسه ای به لبم زد و گفت : 《 میدونی خیلی عاشقت ولی حیف که میترسم ؛ میترسم اتفاقی برات بیوفته والا خیلی زود تر از تو بهت اعتراف میکردم . کاش سرنوشت مون جوری دیگری رقم می‌خورد .  》

بعد حس کردم رفت یچیزی برداشت صدای ورق زدن یچیزی می‌اومد. 
فکر کنم داره دفتر خاطراتش مینویسه .
و بعد اینکه کارش تموم شد رفت سر جاش بزاره زیر چشمی نگاه کردم ؛ دیدم دفترش گذاشت پشت کمد بعد اومد سرجاش و خوابید .


ساعت 5 صبح ؛ زودتر از مرینت پاشدم مرینت عموما ساعت 7 الی 6:30  بیدار میشه و قبل اینکه بفهمه دفتر اش برداشتم و رفتم به اتاق کارم ؛ بدون اینکه کسی بفهمه در قفل کردم و شروع به خوندن آن دفتر کردم . 

بعد از خوندن دفتر خاطراتش اشک تو چشمام جمع شد .

اون عاشق منه فقط بخاطر من حاضر نیست عشقش   اعتراف کنه .

و در تک تک جملات اش حسرت و دلتنگی رو میتونستم حس کنم ؛ میتونستم عذاب و مرگ رو حس کنم .

واقعا خیلی درد آوره لعنت بهت رابرت هر طور شده باید کمک کنم انتقامش رو بگیره .

پس رفتم به اتاق لوکا تا باهم صحبت کنیم ؛ و هر چه زودتر بتونیم انتقامون رو بگیریم .

در اتاقش زدم باز نکرد ؛ خودم وارد اتاق شدم بله تنبل خان خوابیده بود سعی کردم بیدارش کنم .

( شروع مکالمه 👇 )

آدرین : 《 بیدارشو لوکا بیدارشو 》

لوکا : 《 ول کنم آدرینا امروز خیلی زود اومدی . 
هنوز خوابم میاد ؛ یکی هم هنوز آدرین بیدار نمیشه خیلی وقت داریم تا با هم وقت بگذرونیم . 》


آدرین ( داده میکشه) : 《 بدبختت کردم لوکا بدبختت کردم . 》

لوکا : 《 حین آدرین اینجا چیکار میکنی . 》

آدرین : 《 تو چه غلطی گفتی الان ؟ 》

لوکا : 《 هیچی فقط شوخی کردم باهات  . 》

آدرین : 《 آهان اونوقت منم پخمه هم باور کردم آره ؟ 》

لوکا : 《 خب بسه دیگه من دوست ندارم  پنهون کاری کنم ؛ ببین آدرین منو  آدرینا عاشق همیم و اینکه اول من به آدرینا اعتراف کردم و بعد اونم بهم گفت که  عاشقمه ‌؛ هر روز صبح هم بدون اینکه کسی بفهمه میاد اتاقم و باهم کمی وقت میگذرونیم یا شب ها که همه خوابيدن میاد اتاقم  . 》


آدرین : 《 آهان اونوقت چه غلطایی میکنید ؟ 》

لوکا : 《 امم خب میبوسمش بعد موها شو نوازش میکنم بعضی وقت هام موهاشو شونه میکنم . 》

آدرین : 《 عجب غلطایی میکنی . 》

لوکا : 《 انگاری تو با مرینت اینجور غلطا نمیکنی . 》

آدرین : 《  نه نمیکنم چون خواهر شما مثل خواهر من نیست که به همه رو بده . 》

لوکا : 《 یلحظه تو از کجا میدونی اون خواهرمه ؟ 》

آدرین : 《 خب سه ماه پیش بعضی اتفاقاتی افتاد که مرینت گفت همون مرینت خودمونه و منم به عشقم اعتراف کردم ولی هنوز هنوز جوابی ازش دریافت نکردم . 》

لوکا : 《 چه اتفاقی افتاد که بهت گفته ؟ 》

آدرین : 《 ولش کن مهم نیست ؛ ببین باید هر چه زودتر اسنادی که راجب به مرینته پیدا کنیم و رابرت رو رسوا کنیم . 》

لوکا : 《 از کجا آخه سخته پیدا کردنش من چند ماه تلاش کردم نتونستم چیزی پیدا کنم . 》

آدرین : 《 نمیدونم هر طور شده باید پیدا کنیم چون مرینت به حد کافی عذاب کشیده ‌؛ دیگه نمیخوام عذاب بکشه . 》


لوکا : 《 چرا اینقدر عجله داری ؟ 》

آدرین : 《 بیا دفتر خاطراتش بخون . بعد میفهمی چرا  عجله دارم . 》

لوکا : 《 تو به چه حقی دفتر خاطرات خواهرمو کش رفتی . 》

آدرین : 《 ببین عاشقشم و اینکه اون بهم هیچی در این مورد نگفته که دوسم داره یا نه منم شب بیدار موندم که باعث شد به بعضی چیزا پی ببرم . 
اگه خواهرمو میخوای بیا خواهرت از مخمصه ای که گیر کرده بکشیم بیرون و هر دومون با عشقامون یک زندگی عالی رو شروع کنیم . 
حله ؟ 》

لوکا : 《 باشه باشه حله . 》

( اتمام مکالمه )

بعد رفتم اتاقمون دیدم  مرینت ۱تو اتاقمون نیست ؛  رفتم پایین کمی باهاش حرف زدم دوست داشتم بهم بگه که عاشقمه ولی بازم نگفت اه کاش میتونست بهم اعتراف کنه .

بعد صبحانه با هم رفتیم شرکت .

که بعد چند ساعت کار کردن در اتاقم زده شد .

( شروع مکالمه 👇 )

آدرین : 《 بفرمایید تو . 》

ناتالی : 《 سلام آقای اگراست براتون خبر های بدی دارم . 》

آدرین  : 《 چیشده ناتالی ؟ 》

ناتالی  : 《 بفرمایید خودتون ببنید . 》

خبر نوشته : 《 بر اساس آخرین اعترافات خانم راسی در مورد  یکی از گالاهای این ماه که شرکت ویلسون و اگراست شراکتی برگزار کرده بودند ؛ تمام و مدل و لباس ها را از خانم راسی دزدید اند در واقع  بر اساس ادعای خانم راسی شرکت ویلسون از آنها این طرح های زمستانه رو دزدیده است . منتظر پاسخی از سوی شرکت ویلسون هستیم. 》

آدرین : 《 این خیلی بده ناتالی لطفا برام مرینت صدا بزن . 》

ناتالی  : 《 چشم حتما . 》

( اتمام مکالمه  )

بعد چند دقیقه ناتالی اومد و بهم اطلاع داد که مرینت از شرکت خارج شده .
چند بارم به گوشیش زنگ زدم ولی باز نکرد خیلی نگرانش بودم ؛ از پنچره شرکت پایین نگاه میکردم که دیدم وارد شرکت شد .

زود رفتم پیش که دیدم خیس آبه .

( شروع مکالمه 👇)

آدرین : 《 این چه وضعته مرینت چرا خیس آبی ؟ 》

مرینت : 《 هیچی رفتم از راسی حساب بپرسم ؛ بعد که از شرکتش بیرون اومدم دیدم لاستیکم رو پنچر کرده ؛ منم عصبانی بودم همینجوری پیاده اومدم شرکت که بارون شروع شد  ؛ بعدم تاکسی نیفتاد هیچی همه چی نور الا نور شد . 》

آدرین : 《 مرینت دیوونه شدی چرا تنهایی رفتی به شرکت راسی  نگفتی بلایی سرت میاره ؟ 》

مرینت : 《 نمیدونم آدرین حالم بده بدبخت شدیم . بجای اینکه رابرت رسوا کنیم خودمون رسوا شدیم . 》

آدرین : 《 لباسات عوض کن بریم خونه عصاب هر دومون بهت کافی خراب شده . 》

مرینت : 《 باشه حله . 》

( اتمام مکالمه )

بعد برگشتیم خونه و بعد از چند ساعت سر میز شام بودیم که گوشيم زنگ خورد.

( شروع مکالمه👇 )


ناتالی : 《 سلام آقای اگراست . 》

آدرین : 《 سلام ناتالی کاری داشتی ؟ 》

ناتالی : 《 متأسفانه  باز خبر های بدی براتون دارم . 》

آدرین : 《 باز چیشده ؟ 》

ناتالی :《 خب خبر ها رو ببنید خودتون می‌فهمید . 》

آدرین : 《 باشه ناتالی . 》

گابریل : 《 باز چیشده ؟ 》

آدرین : 《 باز اتفاقات رخ داده منم نمیدونم چیشده ؛ ناتالی گفت خبر ها رو ببنیم . 》

آدرینا : 《 من تلوزیون باز میکنم . 》

آدرین : 《 باشه . 》


خبر : 《 سلام من نادیا شاماک هستم امروز جدیدترین خبر هایی از دنیا مد براتون آوردیم  .
خب بر اساس بیانه های خانم راسی گفتند که خانم ويلسون لباس ها رو ازشون دزدیدن و امروز هم برامون اثباتی از اون روز فرستاد بریم ویدو ها رو ببینیم ؛ بر اساس این ویدو ها این دزدی بعد از رفتن خانم ويلسون به شرکت راسی ها صورت گرفته هنوز جوابی از طرف خانم ويلسون دریافت نکردم و منتظر جواب از طرف ایشون هستیم .》

( بعد اتمام ویدو ها )

مرینت : 《 اینا مال امروز اصلان من تا حالا به شرکتش نرفته بودم  . 》

آدرین : 《 چرا بدون من رفتی به شرکتش آخه ببین چیشده الان زیر بار تهمت اش رفتی . 》

پدربزرگ ( رابرت ) : 《 آدرین تو از کجا میدونی شایدم قبلا رفته اونجا و لباسا رو دزدیده . 》

مرینت  : 《 من همچنین کاری نکردم این ویدو ها هم مال امروزه . 》

گابریل : 《 میدونم دخترم راست میگی ولی الان نمیتونی اثبات کنی؛ و این ویدو ها باعث شد هر دو شرکت زیر سوال بره . 》

پدربزرگ ( رابرت ) : 《 بهترین کار اینکه قرارداد فسخ کنیم تا شرکت ما هم زیر بار این تهمت ها  نره . 》

تام : 《 پدر چرا اینجوری میکنید ‌؟ 》

پدربزرگ : 《 تام تو چطور میتونی به یک نفری که فقط ۶ ماهه که میشناسی اعتماد کنی معلوم نیست شایدم واقعا دزدی کرده . 》

آدرین : 《 زنم همچنین کاری نمیکنه . 》

لوکا : 《 مرینت همچین آدمی نیست ؛ پدربزرگ داری زیاد روی میکنی. 》

پدر بزرگ (رابرت ) : 《 من زیاده روی نمیکنم به من بمونه ترجیح میدم هم طلاق بگیرید هم قرارداد رو فسخ کنید چون دیگه لزومی نداره شما با هم باشید . 》

مرینت ( عصبانی میشه ) : 《  مشکلی نداره ؛ میتونم قرارداد فسخ بکنم اما از آدرین طلاق نمگیرم چون من عاشقشم اونم عاشقمه و بنظر منم لزومی نداره طلاق بگیریم حتی کارو بدتر میکنه و تا چند روز آینده هم این اتهامات پاک میکنم. 
من چند تا مدرک دارم که میتونم بی گناهیم رو اثبات کنم و تمام اتهامات پاک کنم و امیدوارم یادتون نرفته که اگه هر یکی از طرفین بخواد قرارداد فسخ کنه باید دو میلیون دلار به طرف مقابل پرداخت کنه اگه حاضر  به این کار هستید من همین دقیقه قرارداد فسخ میکنم . 


من سیر شدم ؛ آدرین بیا بریم اتاقمون . 》

آدرین : 《 باشه عزیزم بریم . 》

( اتمام مکالمه )

باورم نمیشه بالاخره مرینت اعتراف کرد ولی  انصافا در موقعیت بدی اعتراف کرد .

بعد که رفتیم اتاق مرینت رو تخت نشست و شروع به گریه کردن کرد .

( شروع مکالمه 👇)

آدرین : 《 مرینت چیشده چرا گریه میکنی ؟ 》

مرینت : 《 ببخشید باید نمیگفتم عاشقت از دهنم پرید . 》

آدرین : 《 چرا معذرت میخوای این عیب نداره که . 》

مرینت : 《 تو نمیفهمی نه ؟  جونت در خطره الان من با جون تو بازی کردم . 》

آدرین : 《 نگران نباش همه چی حل میشه چرا گریه میکنی .‌ 》

مرینت : 《 میترسم نمیفهمی میترسم بلایی به سرت بیاره اگه یچیزیت بشه من من نمیتونم زندگی کنم . دوست دارم اما این دوس داشتن میتونه باعث مرگت بشه . 》

آدرین : 《 نگران نباش همه چیز حل میشه به همه میگم تو مرینت اگراستی بعد هم بچه هامون بدنیا میاری بعد هم به خوبی و خوشی زندگی میکنیم میکنیم . 》

مرینت : 《 ممنونم آدرین دوست دارم ؛ بریم بخوابیم ؟ 》

آدرین : 《 آره لباس خوابمون بپوشیم و بخوابیم .》

...................................................

9000 کاراکتر 

خب دوستان ممنونم از نظرات قشنگ و زیباتون 

اما از تون ی خواهش دارم لطفا نپرسید کس پارت میدی  ببینید من به عجله میوفتم بعدم تو خونه دعوا میشه که چرا ۲۴ ساعته تو داری داستان منویسی کمی هم درس بخون فلان فلان باور کنید از این جا بخاطر شما به استرس میوفتم تو خونه هم سرزنش میشم . الان بزور راضی کردم کلاس ثبت نامم کنن بعدم بهم تهمت میزنن که تو تست نمیزنی از مفت ثبت نامت کردبو باور کنید از اینجا هم دل من میکشنه من بخاطر شما هر گونه سرزنش تحمل میکنم . ببینید بخدا هر وقت کامل کسی با هم کار نداشته باشه رمانو منویسم و میزلرم و اگه کاری پیش نیاد نمیرم هر روز پارت داریم ولی ساعتش مشخص نیست و اینکه شب میزارم چون شبا کسی باهام کار نداره . ممنونم از درکتون ❤❤ ببخشید اگه سرتون درد آوردم😉