✉️ envelope ✉️ پارت 16
سلام. حال ندارم :/
برو دیگه واسه چی میخونی ؟
نه نه الان داری برای چی میخونی ها؟!
با قدم های آرام پایین امد و بالای سر مرینت ایستاد. با تحقیر به اون نگاه کرد و عروسک خرس مرینت که در آغوش او جا گرفته بود را برداشت.
🦘 صبح ساعت 7:00 🦘
مرینت به ارامی چشمانش را مالید و به برادران فرینچ، یا یجورایی برادرانش نگاه کرد که به اهستگی خواب بودند .
این اولین صبح مرینت بدون خانواده ی اصلیش بود. اما با دیدن عروسک خرس کوچکش که سرش از بدنش جدا شده و نخ و پنبه های درونش دورش را گرفته اند، به ارامی اشک ریخت و پنبه های عروسکش را در آغوش گرفت.اون عروسک، کادوی تولد سه سالگی اش از طرف مادرش بود. حالا او تنها همدش را از دست داده بود. ( بخدا نمیخوام شبیه رمان ناشناس حرف بزنم :( )
فیلیکس فرینچ چشمانش را کمی باز کرد و با دیدن صورت خیس و ناراحت مرینت بیدار شد و درکنار اون نشست.
گفت: چی شده؟
مرینت به اهستگی با چشمان خیسش به فیلیکس چشم دوخت و گفت: علوسکم. ملده ( مرده )
ادرین فرینچ به ارامی پاشد و در کنار مرینت نشست. گفت: من بلات یکی دیگه میسازم 😇مرینت به ارامی اشک هایش را پاک کرد و به ادرین، برادر و اولین دوستش چشم دوخت . گفت : لاس میگی ؟ ( راست رو میگه😂 منحرف نشید 😂😂😂) ادرین موهای دوستش را نوازش کرد و گفت : اره ! برات میسازم. فیلیکس به چشمان نیمه باز فرانک چشم دوخت و گفت: کار تو بود؟ فرانک رویش را برگرداند و پشتش را به فیلیکس کرد و زیر لبی گفت : هه. تازه اولشه ! دختره ی کثیف
/5 ساعت بعد/
مرینت در حیاط عمارت فرینچ به اهستگی راه میرفت و گل ها را نوازش کرده و برایشان شعر میخوند:
گل های ناز نازی
با ناز من بشین باضی ( راضی)
شما ها مهلبونید 😂😂
قدر منو میدونید.
😂😂( یکم بخندیم 😂😂)
آدرین فرینچ به اهستگی قدم به حیاط گذاشت و با ارامی مرینت را صدا زد. مرینت دوان دوان به سمت او دوید و گفت : بله آدلین ؟
ادرین جعبه ای کوچک و صورتی رنگ را در دستان مرینت مرینت قرار داد و با خجالت به زمین چشم دوخت. مرینت ربان جعبه رو کشید و با دیدن عروسک خرسی صورتی رنگی لبخند ملیحی زد . ناگهان آدرین چاقویی در قلب مرینت فرو کرده و او را کشت ( جررررررررررررررررررررررررررررررررر 😂😂😂 شوخی کردم بیخیال 🤣🤣🤣🤣🤣) به سمت آدرین رفت و اورا در آغوش گرفت.
- مرسی آدلین خیلی گشنگه ( منظورش قشنگه 😂) ناگهان آدرین شلوار خود را پایین کشید و ( وایییییییییییی جرررررررررررر 🤣 چقد حال میده 😂😂 ببخشید مدارس نزدیکه یکم دیوونه شدم😂😂😂😂)
مرینت هرشب عروسک گربه ای اش را در آغوش گرفته و به دوست جدیدش فکر میکرد.
حالا 1 سال گذشته و هر 4 فرزند 1 سال بزرگتر شدند و فرانک فرینچ قرار بود به مدرسه ای شاهانه و سخت گیرانه برود.
در این لحظه فیلیکس ازدواج کرده و 748628 تا بچه دارد ( وای من هی مرض میریزم دست خودم نیست🤣🤣🤣🤣🤣)
در این 1 سال آلفرد فرینچ با مرینت عین دخترش رفتار کرده تا اون مظلوم بزرگ شود ولی برای بزرگی اون برنامه ها داشت😈
در این 1 سال مرینت و آدرین بیشتر به هم نزدیک شده و لب هم را بوسیدند ( آقا ببخشید 🤣🤣🤣 این قسمت رو حذف کنید مرضم گرفته 🤣) بیشتر به هم نزدیک شده و باهم صمیمی تر شدن . فیلیکس هم همواره برای مرینت نقش یک پشتیبان را داشت و از او همایت میکرد.
اما فرانک فرینچ هنوز عین زامبی به جان مردم می افتاد و برای مرینت هم برنامه ها داشت 😈😈😈
امشب، به مناسبت روز اول مدرسه ی فرانک، جناب آلفرد جشنی شاهانه در نظر گرفته بود و مرینت و آدرین را مسئول تدارکات کرده بود. به آدرین کمی و به مرینت هم کمی پول داد تا باهم بروند و برای جشن خرید کنند. آلفرد به آن ها 4 ساعت وقت داده بود. چون پاهای آن ها کوچک بوده و توان راه رفتن نداشتن 🤣🤣🤣
اما آن ها به خرید نرفتند. آن ها به اتاق رفته، در را قفل کرده و لباس های خود را پایین کشیدند ( خخخخخخخخخخخخخ جر 😂😂😂 میخواید پارت بعدو منحرفی کنم ؟ 😂😂😂 نه زوده .. شایدم کردم خدا میدونه)
خب تموم شد
آخ دستم جر خورد
سعی کردم این پارت یکم بخندین 🤣🤣
شد 3245 کاراکتر
آه لایک نمیکنی ؟ کامنت نمیدی ؟ جر خوردم به خدا 🥺