عشق پلاستیکی پارت 2
به نفعتونه به اسمش گیر ندید😑😑🔪🔪🔪🔪
آدرین:
_آخ بدبخت شدیم!!!!
مرینت_مگه اینجا..
من_این آدرس خونه عمت نیست؟
مرینت_قراره با عمه بتی زندگی کنیم؟!
با عمه زن موقتم زندگی کنم؟؟؟؟!!!!
حالا اگه یه زنی بود که کار به کار آدم نداشت یه چیزی!!
عمه مرینت یه زن چاقالو با موهای فرفری قهوه ای بود که کلا در روابط عاشقانه تصورات عجیبی داشت درحالی که اصلا متاهل نبودو هر دقیقه خدا عاشق میشد کلانم که کوچیک و بزرگ براش فرقی نداره😐!
ماشینو بردم تو پارکینگ،
مرینت_به طرز عجیبی ترجیح میدم شب رو همینجا تو ماشین بخوابم!
من_موفق باشی چون من میخوام لاقل بعد اینهمه جنب و جوش روی یه مبل یا تخت راحت بخوابم!
از ماشین پیاده شدم و درو بستم.
مرینت هم پیاده شد_تو خسته نباشی یه وقت!
من_شرمنده، خسته نباشیدت بیشتر خستم میکنه!
مرینت_قصدمم همین بود!
من_کلید دست.....
همون لحظه در باز شد و هیولای مرحله آخر با یک نیش باز به ما نگاه میکرد!
اگر شوهر داشت اینو نمیگفتم ولی مسکه عمش یکمی زیادی راحته!
لباسش حریری بودو همه جاش دیده میشد.. حالا من هی سعی میکردم چشامو درویش کنم😐
اوضاع مملکت خرابه دیگه عمه چرا!!!!!؟
عمه بتی_وای خدا... چه عجب این زوج خوشبخت بالاخره سروکلشون پیدا شد!!!
آها یادم شد بگم.. ایشون در عروسی حوضور نداشتن چون این عروسی کلا یه عروسی دوستانه بود ولی یه چندتا از فامیلا رو دعوت کردیم!
مرینت_سلام عمه..
عمه بتی از پله ها درحالی که کل هیکلش بالا میرفت پایین اومد!
منو مرینت رو توی بغلش کشید_خوب شما وتا زوج خوشبخت قراره یه مدت پیش عمتون زندگی کنین!!.. وا مرینت ادبت کجا رفته این داماد خوشتیپ روبهم معرفی نمیکنی؟!
مرینت به همین بهانه تونست از لایه بازو های تپلش بیرون بیاد و من هنوز گرفتااار بودم!!!!
چرا هربار بهم نگا میکرد چشمک میزد؟
عمش خیلی خطرناکه ازش میترسم😐
بالاخره از زندان های نرم عمه بتی بیرون اومدم.
در گوش مرینت گفتم_میترسم عمت منو تو این خونه شکار کنه!
مرینت_منم میترسم چون میدونم میکنه!
من_چی؟؟؟؟
عمه بتی_خوب شمادوتا شیطون چی در گوش هم زمزمه میکنین؟!
مرینت_همسرم میخاست بگه که ما بخاطر عروسی خسته ایم برای همین میشه فقط اتاقمون نشون بدین؟
من با شک به مرینت نگا کردم!
همچین حرفی نزدم ولی خوب راست میگفت خیلی خوابم میومد!
عمه بتی_ای جان همسرتون که خجالتی تشریف دارن😉
منو مرینت :😐
مرینت_اره آره.. میشه راهنماییمون کنین؟
عمه بتی_ههههه بله بله بفرمایین تو خونه خودتونه..
رفتیم داخل، خونه قشنگی بود ولی دکوراسیونش قدیمی به نظر میرسید.
رفتیم طبقه بالا، عمه بتی جلوی یک در اتاق واستاد_خوب حالا برای شما وتا زوج عاشق یه سورپرایز دارم چشماتون ببندین.
من یکی خدایی حوصله خودمم نداشتم برای همین فقط چشمامو بستم..
فک کنم مرینت هم همینطوری بود!
دست مارو گرفتو برد تو اتاق
_حالا چشماتون باز کنید
چشمامو باز کردم
یه اتاق بزرگ با یه تخت که روش گلبرگای قرمزو چندتا شمع روشن بود!!!
پشت سرمو نگاه کردم، از لای در با لبخند گفت:حسابی حال کنین
من_چیکاکنیم؟
مرینت_بیخیال..
یکی از بالشتی روی تخت رو برداشتم و از توی کمد دیواری اتاق یک پتوی نازک برداشتم.
مرینت_چیکار میکنی؟
من_اون مبلو میبینی کنار اتاق؟.. میخوام برم پیشش چون انگار داره زمزمه میکنه میگه آدرین بیا چشمات دارن از بی خوابی میمرن!
مرینت_مگه اون مبل اینارو بت بگه!...
روی مبل دراز کشیدم و پتو رو روم انداختم.
مرینت برق اتاقو خاموش کرد.
_طفلک عمم فک میکنه الان تو اتاق چه خبره😂
من_عمه تو هم یکی از هزار کسیه که داریم بخاطر خودمون گولش میزنیم!
مرینت_واقعا همه چی خیلی سریع پیش رفت.. توی دانشگاه اگه باهم آشنا نمیشدیم احتمالا هیچ کدوم ازین اتفاقا نمیوفتاد!
من_همشو میزارم پای شانس.. هردومون بهش احتیاج داشتیم
این قضیه بخاطر کله شقی هردومون پیش اومد.. اگه این قرارداد رو کنار بزاریم احتمالا حالا حالاها ازدواج نمیکردم.
مرینت_فردا میری سرکار؟
من_نه تا آخر هفته مرخصیم...چیشد خانوم نغ نغو دارن سر صحبت باز میکنن؟،😏
مرینت_چی؟!!.. نخیر فقط میخوام بدونم فردام رو بدون شوهر موقتم سر میبرم یانه!
من_اصلا دلم نمیخواد اینو بگم ولی بهتره دیگه از کلمه موقت استفاده نکنیم ممکنه کسی بشنوه!
مرینت_باشه... مگه چندماه میخواد طول بکشه
من_چشم رو هم بزاری تمومه!
مرینت_خوبه
_عالیه
_شب.. خوش
اینو با کمی حرص گفت.. البت منم کمی نداشتم.
_شب تو هم خوش..
هردو پشتمون رو به هم کردیم و خوابیدیم!
مرینت:
از خواب بلند شدم.
خودمو کش دادم و خمیازه کشیدم..
چشمامو یکم باز کردم... اینجا... آخ یادم رفته بود..
خونه عمم بودیم...
بلند شدم، ساعت یازده بود.. خوب. اولین روز متاهلی آغاز میشود!!
از پله ها پاین رفتم.. طبق عادت رفتاری اولین کاری که کردم رفتن سر یخچال بود.
قبل ازین که در یخچال رو باز کنم روی یخچال یه نامه بود..
مثلا تصورم این بود نامه از طرف آدرین باشه.. متاسفانه نامه از طرف عمه عزیز تر از جانم بود😑
توی نامه نوشته بود:
مرینت عزیز
اینجا برای من یه خونه موقتی بودکه هروقت از سفر برمیگشتم اونجا میرفتم ولی حالا که میبینم دیگه وقتش شده این خونه رو به تو و اون شوهر خوشتیپ جذابیت بدم!!
من خوراکی ها و وسایلمو برداشتم این خونه دیگه مال شماست برین حال کنین😂
برای دیدن بچتون برمیگردم
جانم؟.. الان.. چیشد دقیقا؟!! بچه؟!!!!!!
در یخچال باز کردم.... هیچی تو یخچال نبود!!!!!!!!!!!!!!
این بزرگترین عذاب دنیاست!
_ظهر خانوم پاندا بخیر!
برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم.. آدرین با یک لیوان شیرکاکائو وایستاده بود.
من_مگه نرفتی سرکار؟
آدرین_پشیمون شدم بجای پاندا باید میگفتم ماهی!.. خوبه دیشب بهت گفتم تا آخر هفته مرخصی دارم!.... البته خیلی به توهم بد نگذشته
من_منظورت چیه؟
آدرین_فک کنم شلوارتو توی ماشین جا گذاشتی نه؟
به پاهام نگا کردم.... خدایا.... من... من... چرا شلوار پام نیست؟؟؟؟!!!!!!
با یه جیغ بلند گفتم_من از کی اینجوریم؟!!!!!
آدرین_سوال بهتری نداشتی؟.. خونه روح نداره پس جوابی بجز اینکه دیشب تو خواب درحالی که بلند بلند میخندیدی و شلوارتو در آوردی ندارم!
من_اونوقت تو چرا چیزی به من نمیگی؟!!!!
آدرین_الان گفتم دیگه!... نترس خانوم پاندا به هر حال زن و شوهری دیگه!
سریع از روی مبل دامنمو برداشتم و پام کردم ...
سعی کردم خجالتم حفظ کنم و خونسرد باشم.
من_ببین..بقول خودت ما الان چه بخوایم چه نخوایم زن و شوهر هستیم... و به اجبار باید مدتی رو پیش هم زندگی کنیم پس در این صورت یه سوال دارم... چرا یخچال خالیه؟
آدرین_خالت به فکر من بوده میدونسته چاق میشی یخچال بار کرده برده!
من_مگه تو مرد این خونه نیستی پس وظیفه توئه که خریدای خونه رو انجام بدی درسته!
آدرین_قبوله میرم خرید ولی بهتره زن این خونه یه فکری به حال اون ظرفا باشه چون زنی که تازه ازدواج کرده و وظیفه داره که خونه رو مرتب نگه داره!
به سینک ظرفشویی نگاه کردم.. اینهمه ظرف از کدوم گوری پیداشون شد!!!!!!
من_این همه... ظرف!! ؟؟
آدرین_یکی دیشب مهمونی داشته! 😂
من_😒
آدرین_خب خانوم غر غرو باید برای خونه چی بگیرم؟
من_هرچی که میتونی و فک میکنی بدردمیخوره بگیر مثل روغن.. یا.. ماکارانی!
آدرین_یادم نمیمونه.. همینارو توی کاغذ بنویس..
من_خوب ناهار میخوایم چی بخوریم؟
آدرین_از بیرون مواد میگیرم درست کن دیگه!
کفشاشو پاش کرد تا از در میخواست خارج شه گفتم_من آشپزی بلد نیستم!
آدرین_چی؟؟
من_اشپزی بلد نیستم!!!!
آدرین_چرا الان داری اینو میگی!... خارج ازین ازدواج به هرحال نمیخواستی چارتا غذا یاد بگیری؟!
من_غر نزن دیگه یکاریش میکنم!
آدرین_خدا رحم کنه!
از خونه رفت بیرون. به سینک که نگاه میکردم اشکم در میومد!
از ظرف شستن به طرز شگفت آوری متنفرم!!(منم همینطور ولی متاسفانه همیشه خدا ظرف شستن کار منه بدبخته😒)
زیییییییینگگگگگگگ
تلفن خونه بود.
من_الو؟
کریستا_سلااااااممم چطوری
من_سلام کریستا مرسی توچطوری؟
کریستا_خوبم!.. آدرین کجاست؟
من_رفته خرید
کریستا_میشه آدرس خونتون بفرستی؟
من_ادرس؟!
کربستا_من با دخترا داریم میایم اونجا
من _باشه عزیزم میفرستم
خدااااااااا یااااااچرا الان؟؟؟؟؟؟!!!!!!
لایک، کامنت یادتون نره 😑