
💙Blue eyes 23💙

عاح 🫤 لایکی، کامنتی؟
مرینت ♡
a: م من م م میدونم ب ببخشید
m: دیگه نمیخوام ببینمت، نه الان نه هیچ وقت دیگه!
a: خواهش میکنم مرینت آروم باش
بلند داد زدم: چجوری!؟ از یه پسر که تازه یه روزه فهمیدم عاشقشم یه روزه حامله شدم!! چجوری آروم باشم؟! دکتر!
a: مرینت ساکت باش لطفا
m: دکتر!
D: سلام، بله بفرمایید؟
m: این آقا مزاحم من شدن
D: آآ، من فکر کردم همسرتونن
m: نه خیر همچین چیزی نیست
a: چرا من همسرشم الان حالش خوب نیست چرت میگه!
D: اومم اونقدر حالش بد نیست که چرت و پرت بگه، آقا لطفا برید بیرون
a: ولی
m: برو بیرون آدرین
آدرین با ناراحتی بلند شد و بیرون رفت دلم خیلی درد میکرد تصمیم داشتم وقتی مرخص شدم آدرین رو جر بدم چند دقیقه بعد از اینکه ادرین رفت خاله سوزان با یکم گریه اومد داخل
s: مرینت، حالت خوبه؟
m: نه خاله، اصلا
s: چیشده؟ سرم رو نوازش کرد
m: ه هیچی خاله میشه به آلیا بگید بیاد اینجا؟ لطفا؟
s: البته الان بهش زنگ میزنم بلند شد و سریع رفت بیرون و ده دقیقه بعد برگشت و گفت: گفت تا نیم ساعت دیگه اینجاست
m: خیلی ممنون
s: مرینت، عزیزم میدونی که همیشه میتونی به من همه چیز رو بگی، من افتخار میکنم که الیا دوستی مثل تو داره
گریه میکردم: م ممنون شما شما مثل مادر بودین برام
لبخند زد: حالا نمیخوای بگی چیشده؟
m: . . .
s: خب حداقل بگو اون پسر خوشتیپه کیه که بیرون نگران ایستاده؟
m: همه چی تقصیر اونه همه چی
s: چیا مثلا
m: خ خاله من . . . آیییی!!! دلم دوباره دردش خیلی شد
پیشونی خاله چین خورد: وای خدا! فهمیدم! تو حامله ای!
m: آ ه آره
s: نگو که از . . . اون پسره!؟
m: ب بله
s: وای خدا! چطوری!؟
m: ن نمیدونم
یکی در اتاقو با لگد باز کرد که باعث شد خاله سوزان 7متر بپره بالا
آلیا: مرینت!؟ چیشده!؟
m: س سلام خوبی؟
a: حرف بزن!
m: ببخشید خاله میشه . . .؟
s: آه، حتما من الان میرم امیدوارم بهتر شی مرینت
a: بدو بگو چیشده؟
m: هوی کوری . . . آییییی نه!
a: حالت خوبه!؟ چیشد!؟
نگاه کردم ملافه دوباره خونی شده بود
آلیا موهاش رو کشید: تو حامله ای!!! ولی از کی!؟
m: هوف ندیدی کی بیرون وایساده؟
a: چ چی؟ نی نینو!؟
m: نه احمق! تو با نینو اومدی نینو چه ربطی به من داره!؟
a: وایسا رفت و درو یکم باز کرد و ادرین رو دید که نینو پیشش وایساده بود و داشتن حرف میزدن
اومد پیشم نشست و هیچی نگفت
m: دیدی؟
a: چطوری آخه؟
m: بعدا بهت میگم فقط یک لطفی بکن و به خانوم بوستیه بگو چند روزی غیبت میکنم
a: ب باشه میخوای شب اینجا بمونم؟
m: نه ممنونم الان میخوام تنها باشم، میشه؟
a: البته پس، ما بریم؟؟
m: آره
a: خداحافظ
آلیا ~
رفتم بیرون اعصابم خورد شده بود خودم رو مقصر میدونستم انگار آدرین هم خیلی ناراحت بود ولی من از دستش خیلی عصبانی بودم و وقتی دیدم با نینو باهم یه جا نشستم و نینو دارم دلداریش میده با اخم رفتم سمتشون
al: نینو پاشو بریم
ad: سلام آلیا
بهش نگاه نکردم
al: نینو!
ادرین دستم رو گرفت: خواهش میکنم، بگو حال مرینت خوبه؟
داد زدم: آره! به لطف تو عالیه! اگه وضعش رو ببینی غش میکنی! نینو تو چته؟!
n: ببخشید بریم
n: خداحافظ آدرین
ولی ادرین افتاده بود رو صندلی و داشت فحش میداد
n: ادرین!؟
al: ولش کن! کشیدم و بردمش از بیمارستان بیرون
al: میدونی چیکار کرده با مرینت؟
n: تا حدودی
al: چقدر؟
n: گفت که مرینت رو باردار کرده
al: هوف، خوبه همینم گفته
مرینت ♡
ساعت 3 صبح بود و من هنوز خوابم نبرده بود حالم خیلی بد بود خوشحال بودم که کسی اونجا نبود همونجوری دراز کشیده بودم و چشمام رو بستم وقتی چشمام رو باز کردم ساعت 10 صبح بود! کی خوابم برد؟ با خودم گفتم الان ادرین و الیا سر کلاسن یکنفر اومد تو
ad: سلام
m: مگه نگفتم نمیخوام ببینمت!؟
a: فقط میخوام عذرخواهی کنم
m: خب عذرخواهی کردی منم نبخشیدمت حالا خداحافظ
a: ولی من دوستت دارم
m: منم همین فکرو میکردم . . .
آلیا ~
توی کلاس، رفتم پیش خانوم بوستیه
a: ببخشید خانوم میشه باهاتون حرف بزنم؟ خصوصی؟
B: بله برو بیرون الان میام
رفتم بیرون وایسادم چند دقیقه بعد خانوم بوستیه اومد
B: بگو عزیزم چی شده؟
a: خانوم میخواستم بگم مرینت امروز نمیاد و ادرین
B: آ، برای چی؟
a: اممم نمیتونم بگم
B: اما اینجوری نمیشه باید بگی
a: ولی . . .
دستش رو روی شونم گذاشت: من به کسی نمیگم
زیر لب گفتم: ببخشید مرینت
a: خانوم مرینت و ادرین توی بیمارستانن
انگار نگران شد: بیمارستان!؟ چرا؟ هردوشون؟
a: در اصل مرینت ولی ادرین پیشش وایساده تا چند روز بیمارستان میمونن
B: ولی چرا؟
a: هوفف خانوم راستش
B: بگو عزیزم
a: خانوم مرینت بارداره
خیلی تعجب کرد: چ چی؟ از کی؟
a: از از آدرین
B: وای خدای بزرگ! باور نمیکنم! باید به پدر آدرین زنگ بزنم!
سریع رفت داخل کلاس و به بچه ها گفت کلاس نیم ساعت دیگه شروع میشه همه هورا کشیدن ولی وقتی قیافه منو نینو و خانوم بوستیه رو دیدن ساکت شدن خانوم بوستیه گوشیش رو برداشت و اومد بیرون شماره ی پدر آدرین رو گرفت بعد از چند تا بوق گابریل جواب داد گوشی رو حالت پخش بود
g: آه سلام
B: سلام اقای اگرست، از پسرتون خبر دارین؟
صدای گابریل نگران بود: نه، دیشب خونه نیومد و گوشیش هم برنمیداره
B: آقای اگرست! اون و همکلاسیش توی بیمارستانن!
g: چی؟ داری شوخی میکنی؟
B: به نظرتون شوخی میکنم؟
g: اه لعنتی! الان میرم اونجا!
و گوشی رو قعط کرد
گابریل ☆
سریع لباسام رو پوشیدم و عملا پریدم تو ماشین تخته گاز رفتم تا بیمارستان ماشین رو پارک کردم و رفتم تو
g: بببخشید مریضی به نام ادرین اگرست رو اوردن اینجا، میشه ببینمش!؟
پرستار: همچین مریضی اینجا نیومده
g: چ . . . ادرین توی راهرو قدم میزد و خیلی نگران بود داد زدم ادرین و دویدم سمتش
g: پسره دیوونه! نمیگی من سکته میکنم؟! چرا اومدی اینجا!؟
a: ب بابا
a: بابا حال مرینت خوب نیست
g: مرینت!؟ چه ربطی به تو داره؟
a: من باعث شدم حالش بد بشه
g: چرا چطور؟
a: . . .
g: بگو دیگه
a: بابا من مرینت رو حامله کردم
داد زدم: چه غلطی کردییییی؟!؟!؟
a: م من
سیلی محکمی زدم توی صورتش
g: خیلی احمقی! تو تازه باهاش اشنا شدی!
سرش رو انداخته بود پایین: میدونم حقم بود و تا اخر عمر هم با عذاب وجدان مرینت زندگی میکنم میدونم کارم چقدر بد بوده، ولی دست خودم نبود
g: . . .