کلاس دردسر ساز ها پارت4
برید ادامه. پارت بعدی خنده و گریه رو با هم داره.(برای پارت بعدی دستمال کاغذی آماده کنید چون آدرین بَمُرده.
(از زبون مرینت)
خدایا. من اگه الان آمادگی اعتراف کردن رو نداشته باشم به کی باید بگم؟ بخدا اصلا آماده نیستم! من هنوز لباس های خوش شانسی ام رو هم نپوشیدم! هنوز عطر مخصوصم رو نزدم! حتی مو هام رو هم درست نبستم!
من: آلیا. من هنوز آماده ی اعتراف کردن نیستم!
آلیا: بیخیال مرینت. هر دفعه که می خوای اعتراف کنی ما همین بساط رو داریم.
من: هی! تقصیر من نیست که تو وقتی این موضوع رو پیش میکشی که من اصلا حتی یکبار هم بهش فکر نکردم!
آلیا*آهی می کشد*: خیلی خب باشه. بیا بریم به یه کتاب خونه.
من: کتابخونه؟ چرا؟
آلیا: معلومه. باید برای امتحان ها بخونیم.
خیلی مشکوکه. آلیا همیشه شب آخر تازه یادش میوفته که امتحان داریم. این آلیا نیست...نکنه...نکنه این یک کلون از آلیاست؟!
آلیا: چی شده مرینت؟
من: ببینم تو آلیای واقعی هستی؟
آلیا: منظورت چیه؟
من: این رفتار ها اصلا به تو نمیخوره. اگه راست میگی و خود اصلیش هستی یکی از راز هایی که فقط ما دوتا می دونیم رو بگو!
آلیا:* نزدیک گوش مرینت میشه* خیلی خب. الان بهت میگم*پچ پچ پچ پچ پچ پچ پچ (نویسنده: منم نمیدونم آلیا داره چی به مرینت میگه)*
من*از خجالت سرخ میشم*: خیلی خب باشه! فهمیدم تو آلیای اصلی هستی!
من و آلیا به سمت اون کتاب خونه ای که آلیا درباره اش حرف زده بود رفتیم.