FHE FUTURE💙P4

MÆŘÝM MÆŘÝM MÆŘÝM · 1402/06/07 19:02 · خواندن 2 دقیقه

کامنتا نرسید ولی گذاشتم بپر ادامه

پسر مو بلوبری و اطلسی لبانش را به نشانه خواندن کاغذ تکان داد مرینت لای کاغذ را باز کرد و انرا خواند 《<میشه بعد از کلاس باهات حرف بزنم >》مرینت  رویش را به پسر مو ابی کرد و سرش را به نشانه تائید تکان داد 

》[]《》}{《¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤》[]《》}{《

زنگ تفریح به صدا در امد کلویی و مرینت و الیا از روی  صندلی نیمکتشان بلند شدند و به سمت حیاط حرکت کردند 《<بچه ها اون پسر ابیه هس بهم درخواست داده باهاش حرف بزنم>》کلویی و الیا تعجب کرند و کلویی گفت《<واقعا دختر برو باهاش حرف بزن ما از دور هواتو داریم>》الیا لبخندی زد 《<اره راست میگه ما هواتو داریم>》و بعد روی شانه های کلویی مرید و هر سه خندیدند مرینت دوان دوان سمت پسر مو ابی رفت 《<سلام>》پسر مو ابی لبخندی زد 《<سلام ام اسم من لوکاعه راستش نیخواستم بگم ما میتونیم امم....>》ناگهان صدایی از بلنگو های مدرسه به صدا در امد 《<مرینت دوپن چنگ به دفتر مدیر >》مرینت رو به لوکا کرد 《<ببخشید باید برم>》مرینت به سمت کلویی و الیا رفت 《<هی دختر جی شده چرا صدات زدن>》مرینت جواب الیا و کلویی را داد 《<نمیدونم ولی باید برم ببینم چی شده >》سپس مرینت به سمت دفتر مدیر حرکت کرد 

◇◇◇◇■■■■■&&&■■■■■■◇◇◇◇

مرینت ارام و سلانه سلانه به سمت درب اتاق مدیر رفت و دستانش را به در کوبید 《<بیا تو>》مرینت ارام درب اتاق را باز کرد و به سوی جلو حرکت کرد 《<ببخشید خانم سکور چیزی شده>》خانم سکور از روی صندلیش بلند شد 《<مرینت تو .....

♡♡♡♡♡♡♡《>}{<》

خوب جایی تموم کردماا😌

 امیدوارم خوشتون اومده باشه💙💜

بای بای 💜💙