
رمان شیطانی نبرد با شیاطین بزرگ

پارت اول
های....
سلام من اومدم با یه رمان جذاب و شیطانی تاریخی نبرد با شیاطین بزرگ......
کسایی که طرفدار رمان های تاریخی و شیطانی هستن...
بیاین اینجا بترکونین 🔥❤️
اولین پارت کاور خوبی نداره تا وقتی درست میشه....
برچسب هم برا پارت بعد آمادس.
این پارت آزمایشی میزارم 🧪🧐.
برید ادامه مطلب 📝....
):نهههههه،مادر من نجاتتون میدم،لطفا تحمل کنید!میکاسا..... تو چت شده؟!نهههههههه!
هااااااااااااااا
نفس عمیق🗣️
از جام پریدم...
):دوباره خواب دیدی عزیزم؟!
):بله،مادر.امیدوارم از شر این کابوسا راحت بشم.😔
):نگران نباش برو آبی بزن به دست و صورتت😊.
): باشه.
بعد از صبحانه چوب های خرد شده ی دیروز تو سبد رو برداشتم و داشتم خداحافظی میکردم!🙋
): لطفاً بزار ما هم بیایم داداش!
):آره،بزار ما هم بیایم!
):نه،نمیشه!شما باید خونه بمونید و به مادر تو کارای خونه کمک کنید!
هر دو با هم:باشه!😔
): نگران نباشید من برمیگردم.قول میدم وقتی برگشتم باهاتون بازی کنم!☺️🙂
):باشه داداش،مراقب خودت باش!
):مراقب خودت باش هانی!
): باشه مامان!
به سمت شهر حرکت کردم!سردی هوا من رو بلرزه در میورد🥶،اما کت تنم از من مقابل سرما نگهداری میکرد!😌
بالاخره چوب ها رو فروختم و پول خوبی گیرم اومد💸.
داشتم بر میگشتم که....
):هانی بیا تو خونه ی من هوا سرده!
):باشه عمو!
عموم هم خانوادشو از دست داده بود.با اینکه قلبش شکسته و درونش پر از آه بود،اما بروز نمیداد و محکم بود!🔥
فردای اون روز به خونه برگشتم که با صحنه ی وحشتناکی رو به رو شدم😰......
ادامه برا پارت بعد بالای سی تا.....
با کمال احترام دوستون دارم بای!