💙Blue eyes 19💙

𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 𝓐𝓭𝓻𝓲𝓷𝓪 · 1402/06/06 16:21 · خواندن 2 دقیقه

خب برو ادامه منو نگاه نکن که گازت میگیرم 🫤😪😬

_من سارا چنگ هستم 

کل بدنم خشک شد پنج دقیقه بعد پیام داد

_عزیزم میدونم باورش سخته اما من خواهر سابین هستم

~من خاله ای نداشتم اگه خاله داشتم مامانم بهم میگفت 

_باید قضیه رو حضوری تعریف کنم میشه ادرست رو بهم بدی؟ 

آدرس رو براش فرستادم 

_من الان راه می افتم دل توی دلم نیست ❤

~باشه خداحافظ 

یعنی امکان داشت راست بگه؟ ممکن بود؟ 

دوباره یکی به گوشیم پیام داد ادرین بود اخ پاک یادم رفته بود امروز قرار بود بریم پارک

_سلام مرینت خوبی

~سلام ممنون تو خوبی 

_مرسی عصر میبینمت دیگه؟ 

~ادرین متاسفانه امروز نمیتونم بیام 

_چرا؟ 

~راستش خصوصیه

_آها باشه پس عکس تحقیقت رو بفرست تا به تحقیق خودم اضافش کنم

~خیلی ممنون 

عکس تحقیق رو براش فرستادم و گوشیم رو خاموش کردم که دیگه با پیام بقیه اعصابم خورد نشه رفتم و یه پیرهن ناز پوشیدم  موهامو درست کردم و خیلی کم ارایش کردم با خودم گفتم اگه خاله ی واقعیم باشه حداقل تاثیر خوبی روش بذارم وقتی کارام تموم شد نشستم پشت میز و با انگشتام بازی کردم و منتظر موندم دقیقا یک ربع بعد در خونه رو زدن پیرهنم رو مرتب کردم و نفس عمیقی کشیدم و درو باز کردم جا خوردم: 

آدرین: سلام 

m: س سلام 

m: تو اینجا چیکار میکنی؟ 

a: فکر کردم گفتی برات کاری پیش اومده

m: خب آره اومده

a: برای همین این لباس هارو پوشیدی؟ 

m: حرف حسابت چیه ادرین؟

a: میخواستم ببینم شاید منو میچوندی درست حدس زدم

m: چ چی!؟ چرا همچین فکری کردی!؟ 

a: یعنی دلیل داری؟ 

m: بیا تو 

کشیدمش توی خونه و نشوندمش روی مبل

m: میخوای حقیقتو بدونی؟ خودم هنوز حضمش نکردم راستش . . . 

دوباره زنگ در خورد

m: آه اومد الان خودت میفهمی 

بدو بدو رفتم درو باز کنم وقتی بازش کردم خیلی بیشتر از وقتی که ادرین اومد تعجب کردم . . .