عشق پلاستیکی 💙
کاور ندارم به همین به سازین😐💔
حوصله ندارم درست کنم😐💔
آدرین:
جیمز_وای خدا باورم نمیشه پس بالاخره نوبت توهم شد!
ارن_دیدی گفتم بالاخره این روزا میری قاطی باقالی!
آدام_ حالا باید دید میتونی یه زندگی رو به خوبی بازیهات کنترل کنی یا نه!
رایان_ای احمق.. شمشیر زنی چه ربطی به ازدواج داره آخه!
من_کس دیگه ای نظری نداره.. کسی نبود؟
نیتن_الان چه حسی داری؟
من_خوشحال.. استرس
به شدت استرس داشتم... با پای خودم دارم میرم توی جهنم!
جیم_حالا این عروس خوشبختمون کجاس؟
رایان_این چه سوال چرتی بود خوب معلومه دیگه داره آماده میشه!
جیمی_چی زر زدی؟!!!
نیتن با عصبانیت گفت_هی شمادوتا بخواین تو عروسی شلوغ کاری کنین بجای شام سروتون میکنم!
به ساعتم نگاه کردم، ساعت8:30
من_بچه ها الان دیگه مهمونا میرسن فک نمیکنین باید برین؟
کتمو تنم کرده بودم.. تا چندلحظه دیگه وارد بزرگترین نقش بازیگری دنیام میشدم...
جیمز_چرا میریم
نفس عمیقی کشیدم.. قرار بود ازین به بعد چی بشه؟!
مرینت:
کریستا_وای عزیزم.. چقدر خوشگل شدی!
من_ممنون
اریس_حتما خیلی خوشحالی که روز عروسته نه.. گریه نکن.. میدونم چقدر خوشحالی
جالب اینجاست که من اصلا گریه نمیکردم 😑
میوکی_خوب ساقدوشای عزیز دیگه بریم پیش بقیه که الان مهمونا میرسن!.. وای مرینت نمیدونی چقدر خوشگل شدی!
من_چرا میدونم!
قیافه دخترا:😐👌
اریس_ارن هم تو تالار بود؟
میوکی_اره همشون هستن..
کریستا_پس خانومه برن پیش اقاهاشون که دیگه پذیرایی مهمونا و شروع کنیم!
الیزابت دستشو برد بالا_خانوم اجازه من شوهر ندارم!
من_دیدی امشب گیر توهم اومد.. ولی از من میشنوی ازدواج نکن
تومو_داری روز عروسیت این حرفو میزنی؟ 😑
تق تق تق..
در سالن زیبایی که مخصوص منو دوستام بود رو بسته بودیم
کریستا رفت و درو باز کرد و با خنده های شیطنت آمیز اومد:خوب ساقدوشای عزیز بیاین اتاق رو ترک کنیم شاه دوماد اومدن عروس خانومو ببینن!
همینو کم داشتم😑
همه دخترا با خنده های ریز اتاقو ترک کردن..
تورمو از تو صورتم دادم کنار..
آدرین اومد داخل..
آدرین_خب آماده نمایش هستی؟
من_یه وقت یه خوشگل شدی نگی ناراحت میشم!
آدرین_اِ... ناراحت میشی.. باشه.. م مطمئنی ناراحت میشی؟
من_اره اصن اشکم در میاد روز عروسیمون یکم ازم تعریف کنی!
آدرین_باشه
از توی اتاق رفت بیرون و درو بست.. با تعجب نگا کردم ببینم واقعا رفت؟
دوباره صدای در زدن اومد.. درو باز کرد و اومد تو
آدرین_وایی خدا چقدر خوشگل شدی!!... پرنسس رویاها شدی!
من_الان این چه کاری بود؟ 😑
ةدرین_گفتی ناراحت میشی دیگه!
خدا بهم رحم کنه
من_وای خدا توهم ک مثل شاهزاده ای شدی که سوار بر اسب سفید منو به سمت شهر غریبه میبره... اصن این همه جذابیت منو غرق کرده!!
آدرین_خوبه خوبه بیشتر تعریف کن!!
من_خب لامصب یکم حرصت دربیاد دیگه!
آدرین_مگه من کتری چاییم که مثل تو جوش بیارم؟
من_خوب مگه من کتری چاییم؟!!!
آدرین_والا کمی نداری!
من_پس بد به حالت که زنت نقش کتری رو توی این تئاتر بازی میکنه
آدرین_اگه حق انتخابی داشتم ترجیح میدادم با رایا ازدواج کنم!
من_جان من حاضر بودی همچین کاری بکنی؟
آدرین_نه بابا زندگی رایا کلا با قانون میچرخه هم بدرد چارلز میخوره!
من_فقط چیزی از قرار دادمون از دهنت نپره بیرون.. بعدشم.. باید تا جایی که میتونیم...
آدرین_تا جایی که میتونیم؟
من_کناره هم باشیم..
ریوما_فقط بیا زود تمومش کنیم
رفتم توی آینه که قبل از رفتن به تالار همه چیزو چک کنم..
خط چشمم بهم ریخته بود!!!!!
من_نگا اینقدر حرف زدی خط چشمم بهم ریخت!
آدرین _تو دستت کجه به من چه!
من_نابغه خودم که نکشیدم!
آدرین_پس چشمات کجه.. دیگه بدتر!!
مردم عروسی میکنن ماهم عروسی میکنیم😒
جلوی آینه لم دادم و در تلاش بودم که خط چشمم رو درست کنم..
آدرین روی صندلی نشست و یکم بعد صدای بلند آهنگ شروع شد.
من_تا یکم دیگه باید بریم پایین..
آدرین_تموم شد؟
من_نظرت چیه یکم با ناز تر حرف بزنی.. خیلی تاثیر میزاره ها
آدرین_خدا بهم رحم کنه!...
_من منتظرم!
آدرین_اوووف... عزیزم،خانوم خوشگل تقلبیم حاضر شدی که دست تو دست بریم پایین و با اون صدای جیر پشت میکروفن بله رو به من شاهزاده ای از شهر غریبه بگی؟
من_بله همسر تقلبی عزیزم بیا بریم بله رو بگیم که کنار هم تا چندماه دیگه زندگی کنیم!
تق تق تق
من_بله؟... چی شده اکامه؟
اکامه_کجایین شمادوتا قصد اومدن ندارین؟!
آدرین_پرنسس زیبا یکم چشماشون کجه!
من_اگه شاهزاده کمتر تیکه بندازن من کارم زود تموم میشد
یهو هردومون یاد یه چیز افتادیم:جلوی بقیه تظاهر کنیم همو دوست داریم.
هر دو تامون به اکامه نگاه کردیم، شاهد این جرو بحث ما اونم توی روز عروسیمون بود!!
اکامه_واییییی خدای من شمادوتا چقدر رمانتیکین !!!
قیافه منو آدرین در اون لحظه:😐
اکامه با نیش خندان سالن رو ترک کرد.
من_الان دیدی چه اتفاقی افتاد؟
آدرین_دروغ نگم به عقلش شک کردم😐
من_بیا بریم پایین
میخواستیم از سالن بیرون بریم که دقیقا همزمان قصد خارج شدن از درو داشتیم... لباس من خیلی پوف داشت!
من_اه چرا لباسای عروسو اینقدر پف دارن میدوزن!
مرینت _حالا چاقی چیکا به این پوف بدبخت داری!
_من چاقم؟؟؟!!!!!.. من کل وزنم با این سن59کیلوئه!
آدرین_تو 59کیلویی!!!!!!!...من تورو چجوری تو رقص بلند کنم آخه!! با این لباس احتمالا 63کیلویی میشی!
من_بجای تیکه انداختن یکم فشار بیار دربیایم ازین در لامصب!
دستمو ردی شونش گذاشتم و تا تونستم خودمو هل دادم.. آنچنان با فشار از در خارج شدیم که هردومون پخش زمین شدیم!
تا پایین پله ها رفتیم.. در تالار درست روبرومون بود.
تومو و الیزابت پشت سر ما اومدن و سبد گلبرگارد دستشون گرفتن
آدرین_فک کنم باید دست همو بگیریم!
دستمو دور بازوهایش پیچیدم.
من_خوب.. به سمت یه زندگی ساختگی
آدرین_اره... به سمت یه زندگی ساختگی
درو باز کردیم.. همه مهمونا از جا بلند شدن و برامون دست زدن
پشت سرم پر شده بود از گلبرگ!
هیچوقت تصور نمیکردم فضای عروسی اینقدر لذت بخش باشه!
همه بچه ها کنار همسرانشون به عنوان ساقدوش ایستاده بودن
بعد از بالا رفتن سه پله کوتاه روبروی هم ایستادیم
آدرین_چرا من نصف افرادی که اینجان رو نمیشناسم؟!
من_نگران نباش کلی وقت داری باهاشون آشناشی!
دستای همو گرفتیم.
_آقای آدرین آگرست آیا حاضرید در سختی ها.....
آدرین_بله بله در همه شرایط قبول میکنم!
_آها باشه.. خوب.. خانومه...
من_بله قبول میکنم!
اریس_الان از استرس بود یا از عشق زیاد؟!
هر دوتامون زیر لب زمزمه کردیم:زودتر تموم شه!
وقت رقص شد و همه زوجا باهم میرقصید.. طبیعتا ماهم به عنوان عروس و داماد میرقصیدیم.
آدرین_تا چندساعت دیگه تازه ماجرامون شروع میشه!
من_فک کنم باید بعدا درمورد یسری چیزا صحبت کنیم مثلا حریم خوصوصیمون!
آدرین_اصن میدونی قراره کجا زندگی کنیم؟
من_نه.. بابام برامون خونه خریده و وقتی بابام خونه بخره شک نکن که بزرگه!.. بعدشم هرچیم باشه، حتی اگر توی بیابون باشه مجبوریم توی یک زندون باهم کنار بیایم!
آدرین نفس عمیقی کشید:خیلیم سخت نیست..
رقص تموم شد. موقع قاچ کردن کیک آن چنان دست داماد توسط عروس گاز گرفته شد که حد نداشت😏
البت داماد بدتر از اون تلافیشو سر تازه عروس دراورد😒
بعد از کلی وقت گذروندن توی این پاشنه های نیم متری و کلی پیچ خوردگی بالاخره زمان خونه رفتن شد
مهمونا رفتن و حالا خودمون رفقا بودیم.
جرمی_خیله خوب ما دیگه میریم.. خیلی خوش گذشت آرگست!
آدرین_10سال گذشت این هنوز فامیل منو درست نمیگه 😑
تومو_خانوما و آقایون شبتون بخیر
من_شب بخیر!
اکامه_وای خدا شما خیلی بهم میاین!
ویلیا_امیدوارم خوشبخت شین!
جالبه اینا دارن آرزوی خوشبختی برای دو زن شوهر میکنن که حتی با خواسته خودشونم باهم ازدواج نکردن!
همه بچه ها رفتن.. ماهم سوار ماشین شدیم و سمت خونه رفتیم، آدرین پشت فرمون نشست.
من_وای خدا چه شبی بود!
آدرین_بله.. تا چند دقیقه دیگه میرسیم...
سرمو روی شیشه گذاشتم..
ماشینو نگه داشت
آدرین _ام.. همینجاست؟
از شیشه ماشین نگاه کردم..
هر وباهم گفتیم:بدبخت شدیم!!!
خب تموم شد😐
شاید یه خرده گیج شده باشین پس من یکم براتون توضیح میدم
این دو تا باید به مدت یک سال تظاهر کنن زن و شوهر هستن
توی این رمان آلیا و نینو و اینا نیستن به جاش این شخصیت ها هستن که در پارت های آینده بیشتر آشنامیشید..... چند نفر دیگه هم هستن که انشالله باهاشون آشنا میشید
یکی بود اسمش جیمز بود ولی دوستاش جیم و جیمی هم صداش میکنن پس حواستون باشه فک نکنین یکی دیگه هست
رایان و جیم هم کلا باهم مشکل دارن
و همیشه باهم دعوا میکنن 😐(نقش من و داداش😐💔)
از قسمت اولم قضاوت نکنین
لایک و کامنت هم فلاموش نکنید♥💬