رمان 💞 عشقی جدید 💞 پارت 4
ببخشید یه چند روزی نبودم مشکلی برام پيش اومده بود 😥
آدرین : اون ..... لایلا راسی ( 🥲 )
وایسا ببینم اون الان چی گفتتتتتتتتتت 😱 وای خدا این امکان نداره .
مرینت : هه شوخی دیگه نه 😂
آدرین : دارم جدی حرف می زنم ، دختره ی نکبتی 😈
و بعد بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون و درو قفل کرد 😭
مرینت : نه آدرین التماست می کنم درو باز کن ( با داد و گریه )
ولی ... صدای بسته شدن در اومد .
نشستم روی زمین و به در تکیه دادم .
وای خدایا ، باورم نمیشه اون عاشق لایلاستتتتت 😨
من از لایلا متنفرم و اون از من ، دبیرستانی که بودم لایلا از من همینجوریشم متنفر بود ولی
من از اون بدم نمی یومد ، زمانی ازش متنفر شدم که پدرم رو به دلیل ازدواج من و آدرین
کشت 🗡 ! و مادرم بخاطر اینکه فکر می کرد تقصیر من باهام قطع رابطه کرد ! ای کاش
آدرین عاشق من بود 😔
شرط پارت بعد : 15 لایک و 10 کامنت
بای 👋