شکارچی های روح و عشق part3(آغاز وحشت روح 😈)

ک ک · 1402/06/05 14:11 · خواندن 2 دقیقه

بپر🙂

آنچه گذشت: مرینت دوستان جدیدی پیدا کرد و وارد یه هتل شد ولی هر جا که نگاه می کرد نوشته ی خونین همه جا بود خودش احساس بعدی داره ممکنه تا مرگ هم بره 😨

ادامه

💖شکارچی ی روح و عشق ❌️

مرینت:

دیگه تحمل نداشتم ۱ هفته پشت سر هم فقط کابوس وحشتناک می دیدم

-این کابوس ها شما رو هم دیوونه می کنه مگه نه ؟!

آلیا،آره همش تو سرم کابوسه 😮‍💨حتی اگه چشمم رو ببندم هم می ترسم

امبر:چقدر شما سوسولین من خواب از دست دادن یه شیشه نوتلا دیدم کابوسه وای خدایا تمومش کن

آلیا:میشه دهنتو ببندی سوسول خان (راست می گه )

امبر:نويسنده تو دیگه شیرین زبونی نکن 😐😐

ادامه ی داستان😐

نینو: بیخیال بچه ها بریم یه هوایی بخوریم ۱ هفته هست که حبس شدیم تو این هتل خالی

آدرین:موافقم

آلیا:

باید آدری هتل رو یادمون باشه من تو این برگه ی صورتی می نویسم

🎟

خوبه پس بریم هوا خوری

مرینت:

رفتیم بیرون از هتل همه چیز دقیقا شبیه دیشب بود همه در ها باز رسیدیم به در آسانسور در که باز شد یه نوشته ی دیگه بود اصلا مونده بودم چی بگم روش نوشته ha ha ha

یعنی خنده ر شیطانی بود ?! به هر حال نمی دونم رفتیم تو لابی از هتل رفتیم بیرون دیدم تو لیموزین من یه بسته بود

راننده:این بسته بال شماست

-توش چیه ؟! مهم نیست بازش ی کنم

٪میییوو

مرینت: آمی تویی (ایم گربشه) اصلا یادم نبود

نینو:آخی چه بامزه است 🥺🥹

آدرین:گربت نازه

آلیا:گربت خوشگله ولی بیان از اینجا بریم

#مرینت

داشتیم می رفتیم تا برج آزادی را ببینیم

خچ خچ

آلیا: صدا چی بود ؟!