Revenge is over💋😉 p25
سلام من اومدم با پارت جدید لطفا حمایت یادتون نره .
اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید برید ادامه مطلب.
شروع پارت جدید ادامه پارت ۲۴
از زبون مرینت :
بعد از اینکه اتاق از زیر نظر گذروندم ؛ به ساعت نگاه کردم 11 صبح بود ولی من از ساعت 5 صبح بیدار بودم بخاطر همین خواستم لباس عوض کنم و بخوابم که
آدرین گفت :《 میگم کجا میتونیم بخوابیم؟ 》
گفتم: 《 نمیدونم ولی من خیلی خسته ام باید کمی استراحت کنم تا بریم لندن رو بگردیم . 》
گفت : 《منم خسته ام اخه 》
گفتم : 《 باشه ببین وسطمون رو با بالش ها پر میکنیم تو سمت چپ بخواب منم سمت راست حله ؟ 》
گفت : 《 باشه . بریم بخوابیم ؛ بعدم بریم ساحل خیلی دلم برای دریا تنگ شده. 》
گفتم : 《 باشه حله بریم بخوابیم . 》
بعد هر دو در یک سمت تخت خوابیدیم
(چند ساعت بعد )
بعد اینکه بیدار شدم هر دو در محدوده خودمون بودیم این نشانه خوبی بود.
اول آدرین رفت حاضر شد و بعد من رفتم حاضر شدم رفتم از زیر شلوارکم مایو سیاه رنگ دو تیکه ام رو پوشیدم بعد از روش شلوارک پوشیدم در واقع از بیرون به صورت نیم تنه با شلوارک دیده میشد . خیلی هم عالی شد .
قرار بود بریم ساحل الانم ساعت حوالی 2 ظهر بود ؛ پس به آدرین گفتم : 《 بریم اول نهار بخوریم بعد بریم ساحل خوش بگذرونیم 》
گفت : 《 حله پس به همه میگم بیان پایین باهم نهار بخوریم بعد بریم ساحل . 》
گفتم : 《 اوکی حله . 》
بعد رفتیم پایین و همگی نهار خوردیم ؛ رفتیم ساحل .
..................................................
از زبان آدرین :
بعد اینکه نهار خوردیم رفتیم ساحل.
میخواستم از ماشین پیاده بشم که فیلیکس زنگ زد به مرینت گفتم تو برو منم الان میام .
به تلفن جواب دادم : 《 الو سلام فلیکس . 》
فلیکس : 《 سلام چطوری؟ 》
گفتم : 《 ممنون خوبم؛ چخبرا ؟ چه عجب از ما هم یادی کردی؟ 》
فلیکس : 《 خب یه خبرایی به گوشم رسیده میخوام ببینم درسته یا نه . 》
گفتم : 《خب بفرما . 》
فلیکس : 《 انگار میگن اومدین لندن درسته؟ 》
گفتم : 《 آره خب . 》
فلیکس :《 چقدرم بیخیال آره خب .
انگار نه انگار که بیای پسر خالت رو ببینی یا حالشو بپرسی یا بهش خبر بدی که اومدی . 》
آدرین : 《 باور کن اونقدر سرم مشغول بود که نتوستم بهت زنگ بزنم بگم ؛ شرمنده. 》
فلیکس : 《 پسر نظرت چیه برای جبران بیای کنسرت امشبم؟ 》
آدرین : 《 به به موسیقی عاشق صدات ام حتما میام . 》
فلیکس : 《 آدرینا و لوکا رو هم بیار. 》
آدرین : 《 باشه حتما میارم علاوه بر اون یک کس دیگه ای هم هست اونم میارم . 》
فلیکس : 《 پس برات بليط vip میگریم . ساعت 12 شب کنسرت شروع میشه .》
آدرین : 《 پس حله فعلا خداحافظ. 》
فلیکس : 《 فعلا . 》
بعد اینکه از ماشین پیاده شدم رفتم پیش مرینت دیدم حوله باز کرده و روی تخت ساحلی دراز کشیده و داره آفتاب میگره منم رفتم تخت بغلیش دراز کشیدم .
بعد دیدم چند نفر موج سواری میکنن وای چقدر قبلنا وقتی میومدم اینجا موج سواری میکردم .
خواستم به مرینت پیشنهاد بدم که با هم موج سواری کنیم اما خجالت میکشیدم .
میخواستم که اسمش صدا بزنم مرینت صدام زد .
گفت : 《 امم میخوام یچیزی بگم . 》
گفتم : 《 اع منم میخواستم یچیزی بگم . 》
گفت : 《 اول تو بگو . 》
گفتم : 《 اول تو بگو 》
بعد گفت : 《 امم نظرت چیه مسابقه موج سواری بدیم ؟ 》
گفتم : 《 وای منم میخواستم همینو بگم . 》
گفت : 《 باشه پس بریم مسابقه بدیم . 》
رفتیم تخته موج سواری برداشتیم .
اول هر دو تامون روی تخت ها دراز کشیدیم بعد با دستمون آب هدایت کردیم بعد اینکه کمی حرکت کرد روی دو تا پامون وایستادیم و بین موج ها شروع به حرکت کردیم.
بعد هر دومون مساوی حرکت میکردیم که موجی اومد و ما رو انداخت تو آب و هر دو شروع به خندیدن کردیم که مرینت گفت : 《 انگاری هر دومون باختیم. 》
گفتم : 《 آره 》
بعد کنترل زبونم از دست دادم و گفتم : 《 نظرت چیه دو تایی با یه تخته موج سواری کنیم ؟ 》
گفت : 《 آخرش قراره که تک به تک مساوی بشیم . بنظرم فکر خوبیه . 》
بعد رفتیم تخته بزرگ تری برداشتیم .
هر دو کمی خم شدیم و آب رو باز با دستمون هدایت کردیم و شروع به موج سواری کردیم در این حین موج ها بیشتر شد .
بخاطر اینکه نیوفتم محکم از پشت به مرینت چسبیدم .
وقتی به ساحل رسیدیم هر دومون خجالت زده به هم نگاه میکردیم لپاش گل انداخته بود ولی به روش نیاوردم.
بعد مرینت گفت من برم کمی شنا کنم منم گفتم باشه .
و رفت شلوارک اش در آورد ؛ نمیتونستم چشمام از اندامش بردارم واقعا اندام عالی داشت نه چاق بود نه زیاد لاغر بود که استخواناش دیده بشه کاملا بدن خوش فرمی داشت .
در حینی که مرینت رو دید میزدم صدای دختری اومد که کمک میخواست .
دختری داشت غرق میشد ؛ با چشمام دنبال غریق نجات میگشتم که پیداش نکردم مجبور شدم خودم برم نجاتش بدم .
و زود پریدم آب و دختره رو نجات اونم به عنوان تشکر پرید بغل و ازم تشکر کرد که دیدم مرینت میاد پیشم و بد جوری بهم نگاه میکرد .
................................................
از زبون مرینت :
بعد از اینکه با آدرین موج سواری کردیم من رفتم شنا کنم .
البته دوست نداشتم پیش این همه دختر اونو تنها بزارم و برم شنا .
انصافا بدن ورزشکارانه ای داشت و همه دخترا داشتن با چشماشون آدرین میخوردن و منم اصلان خوشم نیومده بود از این وضعيت و نمیدونم کم کم داشتم حسودیشو میکردم .
دیدم دختری غرق میشه میخواستم برم کمکش که دیدم آدرین خان مثل بتمن به داد دختره رسید . و دختره نجات پیدا کرد .
زود به آدرین چسبید منم با عصبانیت به سمت آدرین رفتم .
اصلان کنترلی روی خودم نداشتم و خیلی از حرکت دختره عصبانی شده بودم .
گفت : 《 اع مرینت اومدی . 》
بعد لبخندی مصنوعی زد .
گفتم : 《 میبینم که آقا آدرین ماشاالله دارن ادای قهرمانا رو در میارن . 》
گفت : 《 بابا م دختره داشت غرق میشد منم رفتم نجاتش بدم همین . 》
گفتم : 《 اوف حیف شد ؛ کاش کمی دیرتر میرفتی ؛ اون موقع میتونستی به بهونه تنفس مصنوعی خوب به لبای ژل زده اش بچسبی》
گفت : 《 اول از کجا فهمیدی به لباش ژل زده ؛ دوما بابا چرا بزرگش میکنی داشت غرق میشد منم رفتم نجات دادم به همین راحتیا .
میزاشتم دختره مَردم میمیرد ؟ 》
گفتم : 《 لازم نکرده بود شما نجات بدید پس غریق نجات اینجا چیکار هست ؟ 》
گفت : 《 غریق نجات نبود همین . 》
گفتم : 《 باشه من میرم شنا کنم. 》
گفت : 《 یلحظه یلحظه نرو . 》
گفتم : 《 چیه ؟ 》
گفت : 《 یچیزی ؛ آهان الان فهمیدم خانمی حسودیش شده برای ما آره آره تو حسودیت شد به دختره بخاطر همین عصبانی هستی . 》
دو تا دستام به صورت ضربدری روی دو تا بازوم گذاشتم
و گفتم : 《 نه اصلانم ربط نداره فقط تو الانم شوهرمی و همه جا ممکن خبرنگار باشن و میتونه اینجوری حرکات خبر ساز باشه و برامون بد تموم بشه بخاطر همین . 》
گفت : 《 باشه بابام تو گفتی ما هم باور کردیم . 》
گفتم : 《 باور میکنی بکن نمیکنی نکن 》
گفت : 《 یکی هم فلیکس امشب به کنسرت اش دعوت کرده . 》
خودمو به اون راه زدم گفتم : 《 اع همون فلیکس گراهام معروف . 》
گفت : 《 آره ؛ میدونی فلکس پسر خاله امه بخاطر همین امشب دعوت مون کرده خودشم قسمت vip بلیط رزو کرده برامون . 》
تو دلم گفتم اخجون انتقام الانو شب از آدرین میگرم .
گفتم : 《 اع چه خوب . برم کمی هم آفتاب بگیرم و اینکه چشمم روت هست مراقب رفتارت باش آقای اگراست .》
و دو تا انگشتم بردم نزدیک چشممام و بعد بردم سمتش و تهدیدش کردم .
اونم خیلی زیبا خندید گفت : 《 باشه خانمی فقط مواظب باش چشمم مون رو در نیاری. 》
بعد با اِفاده رفتم سمت تخت ساحلیم
که خاله سابین صدام زد .
گفت : 《 مرینت میشه یلحظه بیای نزدیک . 》
گفتم : 《 باشه الان اومدم . 》
( بعد اینکه به پیش سابین رفت . )
گفتم : 《 بله بفرمایید کاری داشتید؟ 》
گفت : 《 میشه یلحظه اینجا بشینی ؟ 》
گفتم : 《 بله حتما . 》
گفت : 《 لطفا برگرد . 》
گفتم : 《 باشه . 》
کمی که به کمرم نگاه کرد گفت : 《 این لکه پایین کمرت خیلی شبیه لکه پشت کمره دخترمه وقتی که بدنیا اومد پشت کمرش دقیقا عین این لکه رو داشت که بهش میگن لکه ماه و بر اساس افسانه ها اگه در زمان بارداری به ماه نگاه کنی و بعد دستت روی شکمت بکشی این لکه ایجاد میشه و بهم گفتن خیلی خوش شانسی که این لکه پشت کمرش افتاده ممکن بود روی صورتش باشه .
و الان این لکه دقیقا مثل لکه ای هست که دخترم داشت هست . 》
وای بدبخت شدم نمیدونستم چی بگم
اه الان من چی بگم که باور کنه اگه بگم مادر زادی حتما بهم شک میکنه .
چرا این لکه یادم نبود که حداقل بپوشنم اش اه
گفت که : 《 تو دخترمی ؟ 》
....................................................
مایو مرینت 👆👆
...............................................
8000 کاراکتر
خب ممنونم از حمایت همتون خیلی ممنون که پارت آخرم رو که گذاشتم به 40تا لایک رسوندید .
خب اول از همه باید بگم که لطفا از رمان گندم جون ناشناس حمایت کنید و علاوه بر گندم از رمان الکس هم که جانشین حمایت کنید چون رمان هر دو بیش از حد زیباست .
رمان گندم ادبی و بسیار توصیف های زیبایی داره
و رمان الکس هم شبیه منه از لحاظ نوشتاری و بسیار رمان علمی و تخیلی است از اینا دو تا حمایت کنید در واقع از منم حمایت کردید ببخشید اگه سرتون به درد اوردم اما باید اینم بگم که کم کم به اخرای رمان نزدیکم یعنی حدود 10 یا 20 پارت دیگر به پایان خواهد رسید و ارزش طولانی کردن بیشتر از اینقدر نداره .
و اینکه بازم رمان میزارم در زمان مدارس هم چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه ها میزارم .
خوشحالم که هستید و حمایت میکنید 😘😘❤❤