💙Blue eyes 17💙
حوصله ندارمااااا نخون😐 مگه نمیبینی میگم نخون!؟ اصن نمیفهمیااااا نخون! میگم نخون! خ بخون برو ادامه 🙂
a: چیزی شده؟ چرا به من زل زدی؟
m: نه همینجوری . . .
B: مرینت ادرین شما فردا تحقیق رو تحویل بدین
a: اما مال ما حاضره!
B: نه اینجوری نمیشه باید باهم انجام بدید
m: آه
a: اوف باشه
زنگ تفریح خورد سانویچم رو از توی کیفم برداشتم و رفتم بیرون توی حیاط
الیا اومد پیشم: سلام
m: سلام
m: الیا
a: ها
m: کوفت ببخشید باهات بد بودم
a: عب نداره ولی باید بگی چرا
m: خب راستش . . . و نشستم و براش کل ماجرا رو تعریف کردم به قسمت الکساندر شیر از دهن و دماغش زد بیرون
m: اهههه چته!؟
a: الکساندر کیه!؟
m: راستش نمیدونم
a: خیلی خری خیلی خیلی احمقی بیشور عوضی لعنتی
m: هوی! خودتی!
a: پس ادرین به خاطر تو نمیومده!
m: نمیدونم
a: ببین به نفعته ازش عذرخواهی کنی و راستش رو بش بگی
m: نگم چی میشه؟
a: من میگم
m: نه نمیگی
a: حالا میبینی پشتت رو ببین
m: هه! پشتم رو ببینم که باز زود در بری؟
a: خب دربرم، چی میشه؟
m: اممم
a: هیچی نمیشه پس پشتتو ببین
روم رو برگردوندم
ad: سلام
m: س سلام
وای خدااا الیا هم که فرار کرده بود
a: که الکساندر الکیه
m: خب
a: و از من بدت میاد
m: خب . . .
a: تو هم منو دوست داری
m: . . .