دوست یا دشمن فصل۲ پارت ۱
سلام اومدم با پارت ۱ از فصل دوی رمان.
برو ادامه.
لایک و کامنت فراموش نشه
مرینت:
داشتم قدم می زدم و گریه کی کردم.
خواستم برم پیش آندره ی بستنی فروش و یه بستنی بخورم ولی بازم یاد آدرین افتادم که اونروز باهم بستنی خوردیم. واییییییییییی از فکرم بیرون نمیره...
یعنی کار من بود که آدرین مرد؟؟ آره.... تا حالا بهش فکر نکرده بودم. من چه قدر آدم بدجنسی بودم...
اگه اون اون اتفاق نمیفتاد هیچوقت این بلا سر آدرین نمی اومد.
کاش یکی یکی می تونست کمکم کنه. ولی کی؟؟
خب فقط دو قدرت اصلی تو دنیا وجود دارند . یکی ماه یا شب و خورشید یا روز.
ولی شاید یکی یه قدرت مثل سنگ و آتش و اینجور چیزها داشته باشه؛ ولی آخه کی؟؟؟؟؟
من می تونم کی رو پیدا کنم؟؟