
رمان آرامش 🫧 پارت 4

ممنون بخاطر حمایت هاتون .اینم از پارت 4برو ادامه مطلب ❤️
شب شد....🌃. از زبون لوکا: وقتی که شب شد من رفتم خونهی زویی و دیدم که خودش در رو باز کرد عجیب بود که خدمتکارها در رو باز نکردن و هیچ کس دم در نبود نه نگهبانی نه چیزی بعد ازم پرسید: لوکا کاری داشتی؟گفتم آره اومدم از شهردار همون بابای الکیت یه سوالی بپرسم.لوکادروغگو😡 زویی:اون الان خونه نیست لوکا:باشهدیگه حالا که نیست منم میرم خداحافظ زویی:نه نرو لوکا: چرا ؟زویی حالا که این همه راه رو اومدی یکم بمون بعد برو تازه هیچ کس بجز من اینجا نیست خودم هم شام درست کردم نظرت چیه میای؟لوکا:خب.... حالا که آنقدر اصرار داری باشه میام.از زبون زویی: لوکا اومد تو الان موقعیت مناسبی هست که بهش بگم عاشقشم🥰🥰🥰❤️....... موقع شام : لوکا:چقدر خوشمزه است.😋😋😋😋😋😋😋 زویی: مرسی. لوکا و زویی این هارو باهم میگن.👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 میخواستم یه چیزی بهت بگم راستش من باید اعتراف کنم که عاشقتم.❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لوکا توی ذهنش:وات ؟؟!..آخه مگه میشه ؟؟!😲😲😲😲!...😲😲😲ذهن زویی : واااااااای باورم نمیشه ولی چه بهتر.لوکا:تو داری راست میگی🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔؟زویی: معلومه دیگه من چه دروغی دارم بگم آخه هااااااااااا؟لوکا: باشه ببخشید راستی من واست یه هدیه خاص خریدم که وقتی از اینجا رفتم باید بازش کنی باشه؟زویی:باااااااشه.لوکا:پس بگیر.🎁🎁🎁زویی: مرسیییییییییی لوکا جونم تو بهترینیییییی لوکا:ممنونم لطف داری .خب دیگه من دیرم شده پس خداحافظ زویی: خداحافظ.🖐🏻🖐🏻🖐🏻♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️____
__________________________________________________۱خب دیگه پایان پارت 4 لایک ها 23=پارت بعد.