جانشین فصل 2 پارت 14
دوستان سلام . بابت تاخیر عذر میخوام . پایپش تموم نشده بود و مجبور شدم یک روز به تاخیر بندارزم . بریم سراغ ادامه داستان
و شروع کردم به صحبت کردن ...
- آدرین : خب نینو و آلیا . میخوام زندگیم رو توی این چهار سال براتون تعریف کنم ... من با تونی استارک توی داشنگاه ملاقت کردم . از خودم براش گفتم . از اختراعاتم . از ایده هام . اون منو قبول کرد. منو دعوت کرد که به انتقام جویان ملحق بشم . بعد از اون زمان من خیلی کار و تلاش کردم . حسابی با تونی استارک رفیق شدم . مثل یه دوست . یه آدم بیشتر از یه دوست . اونقدر باهام مهربون بود که احساس میکردم پدرمه . خیلی سعی کردم که به مرینت برسم ...
توی اون زمان مرینت نگاه تاسف باری داشت و انگار شرمنده بود
- ولی زمانی که خواستم بهش برسم . زمانی که حلقه رو دستش میکردم . تانوس با سنگ های ابدیت نصف مردم جهان رو محو کرد که مرینت هم جز اونا بود .
- آلیا : مرینت تو محو شده بودی ! ؟
- مرینت : آره ...
- نینو : پس به خواطر همینه که هنوز نامزد هستین . چرا الآن ؟ ...
- آدرین : پس بزار ادامه بدم ...
اون روزی که خدا مرینت رو بهم برگردوند یه دوست خیلی صمیمی رو ازم گرفت . بعد از کلی سردرگمی که مرینت چطوری برگشت پیش من تو راه رسیدن به کسی بودم که شاید جوابش رو بدونه . آره تو راه رسیدن به مقر انتقام جویان بودم . توی قطار بودم که یهو با مسدود شدن راه سرم به دیواره قطار خورد و من بیهوش شدم . بعد از 20 ساعت پیدام کردن و فهمیدم که تونی برای نجات ما از سنگ ها استفاده کرده . اون جون خودش رو فدا کرده بود .
در پی گفتن این حرف ها صدام میلرزید . چشمام پر شده بود ولی هر جور بود خودم رو کنترل کردم ...
- اون من رو به عنواج جانشین خودش انتخاب کرد ... جانشینی که افراد کمی ازش خبر دارن . بهم گفت بعد از اینکه مرد عنکبوتی نتونست از مقام من محافظ کنه , نوبت توئه . من دنبال روشن کردن زره استارک رفتم . تقریبا غیر ممکن بود که باز هم اون شب ... مرینت کاغذی بهم داد که من با دست خودم از خودم دورش کرده بودم ... داستان من از اونجا شروع شد . جایی که باهاش میتونستم دوباره زره آهنی رو روشن کنم . من با مرینت راکتور رو ساختیم . راکتوری که اجازه میده زره آهنی دوباره روشن بشه . مرد آهنی دوباره ظهور کنه . سه ماهه که دنبال روشن کردنش هستیم و یه راهی پیدا کردیم . راهی که ممکنه بهمون کمک کنه تا بتونیم تونی رو سربلند کنیم . مرنیت . لطفا براشون توضیح بده دقیقا برای چی اومدیم ...
اون لحظه واقعا دیگه توانایی حرف زدن نداشتم . بغض گلوم رو پر کرده بود و نمیتونستم حرف بزم . خوشبختانه مرینت ادامه داد :
- مرینت : نینو . آدرین مرد آهنی بعدی هست . در نبود تونی استارک باید مرد اهنی جدید باشه و از فناوری های استارک محافظت کنه . تنها راه محافظت ازشون زره آهنی هست که تنها یادگار استارک هست .
اون لحظه زیگی روشن شد و شروع به توضیح دادن کرد :
- زیگی : آقای آگرست . شما که به حرف ما اهمیت ندادید بزار من براشون توضیح بدم که دقیقا چه فناوری هایی وجود داره !
از هوا و فضا بگم براتون . چندین و چند ماهواره استارک توی فضا هستن که این امکانات رو بهمون میدن . دیدن اجسام روی زمین که به دقت چند سانتی متر با کیفیت 24k که یکی از اون هاست . حالا چیزی پشت دیواره ؟ با اشعه ایکس اون ها رو هم ببین . این ماهواره ها توانیی ارسال و دریافت اطلاعات با سرعت حدود 1.5 پتابایت در ثانیه رو بین چندین کره خاکی دارن ( هر پتابایت 1000 ترابایت هست و هر ترابایت 1000 گیگابایت هست ) . از اون گذشته همه این ماهواره ها پهباد های نظامی دارن که هرکدومشون شبیه یه کماندو میمونه . توانایی از پا در آوردن سه تا چهار هزار نفر مصلح رو داره . فناوی هلوگرام که میتونه دروغ درست کنه . یعنی چیزی رو اونقدر واقعی بهت نشون بده که حتی با نگاه کردن توی چشمش هم نتونی غیر واقعی بودنش رو تشخیص بدی . همین عینک . توانایی نفوذ به ذهن افراد رو داره . مثلا وقتی که ادرین به چیزی فکر میکنه , من میتونم بفهمم که داره به چی فکر میکنه یا چی تو دلش میگه . این ها چیز های خیلی انگشت شماری هستن که آدرین مسئولیت محافظت ازشون رو داره . - آلیا: اون چی بود !؟!؟!
- مرینت : یه جور هوش مصنوعیه . بعدا دربارش صحبت میکنیم الآن موضوع مهم برای ما اینه . ما برای روشن کردن راکتور به آمتیست احتیاج داریم . آمتیستی که با یه الماس واکنش شیمیایی داده باشه . قراره اونقدر قدرتمند در برابر پرتو باشه که نشکنه و نقطه شکست نور قوی داشته باشه . نینو ! آدرین به من گفته که تو قبلا مجموعه دار آمتیست بودی . هنوز هم مجموعه دار هستی ؟
- نینو : خب راستش من خیلی دنبال همچین بلوری بودم که مجموعه ام رو کامل کنم . من چیزی دستگریم نشد . تا به حال همچین چیزی رو نتونستم پیدا کنم چون فکر کنم از الماس هم نایاب تر باشه
- آلیا : شاید تو پیدا نکردی ولی منم بیکار نبودم !
- نینو : چی ؟
- آلیا : سه هفته اس که روی یه شایعه دارم کار میکنم . از یکی از دوستام که توی معدن آمتیست ماریون کار میکنه . شنیدم که یه بلور سفید رنگ به رگه های خیلی نازک بنفش پیدا کردن . میگفت که وزنش رو تخمین زدیم حدود 5 کیلو گرم بود !
- مرینت و آدرین و نینو : 5 کیلو !!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- آلیا : چطور مگه ؟!
- مرینت : آدرین باید از اون بلور بیاریم
- آدرین : اما هنوز مطمعن نیستیم که وجود داره یا نه باید از نزدیک مگته کنیم . نینو میتونی با من بیای ؟
- نینو : اگه دبیریستان هنوز یادت باشه ... فکر نکنم مشکلی باشه !
- مرینت و آلیا : ما هم میایم .
- آدرین : مرینت . یادته آخرین بار رو ؟ میخوای دوباره بیهوش بشم ؟
- مرینت : آخه ...
- آدرین : آخه نداره . گوشیت رو بده من .
- مرینت : چرا ؟
- آدرین : زیگی . تصویر ما رو هر لحظه share کن به گوشی مرینت .
- زیگی : انجام شد قربان . امر دیگه ای ؟
- آدرین : ممنون . فقط تصویر دوربین پهباد رو بفرست. مرینت میتونی الآن ما رو تماشا کنی .
- مرینت : ... باشه . من و آلیا میمونیم !
با نینو سوار ماشین شدیم و به سمت معدن ماریون حرکت کردیم . نینو بهم میگفت : هی . یه روز توی مدرسه , ابر قهرمان هایی که توی داستان ها بودن رو توی ذهنمون تصور میکردیم . داستان هاشون رو باور میکردیم . همیشه تلاش میکردیم که به ladybug و CatNoir کمک کنیم تا پاریس رو نجات بدیم . تو و مرینت همیشه نقش ابر قهرمان ها رو توی بازی ها داشتین . الآن هم واقعا نقش یه ابر قهرمان رو دارید . من دنبال مجموعه آمتیست بودم . الآن واقعا دارم به ابر قهرمان ها کمک میکنم . داداش امیدوارم دوست خوبی برات بوده باشم !
- آدرین : هر کسی که توی زندگیم باشه ( به استثنای مرینت چون داشتن میدیدن و میشنویدن ) تنها و اولین و آخرین رفیقی بودی که من توی دبیرستان داشتم ! همیشه ازت قدردانم که دست بچه سوسولی مثل من رو گرفتی !
داشتیم این صحبت ها رو ادامه میدادیم که رسیدیم به معدن . شب شده بود . تقریبا خیلی ها رفته بودن . فقط نگهبان ها مونده بودن .
این قسمت از داستان برای بخشیدن بیشتر هیجان از زبان راوی خوانده میشود.
آدرین و نینو از ماشین پیاده شدند . آنها بسیار بسیار آرام و بی سر رو صدا به سمت دروازه ورودی نزدیک شدند . نگهبان خواب بود . آنها فرصت را غنیمت شمرده و به آرامی وارد محوته معدن شدند . چند نفر در آن محوته بودند . آدرین و نینو برای اینکه بتوانند از آنجا عبور کنند , نیاز داشتند که هواس آنها را پرت کنند . ایده ای به ذهن آدرین رسید . آدرین , با کمک عینک . صدای دعوایی در آن سمت پخش کرد :
- هی کونی ! چه خبرته ؟ اینجا قلمرو منه . میخای چه گوهی بخوری ؟
- ** کش ! اینجا قلمرو منه . باور نداری ؟ میخوای به خواهرت بگم بیاد تا بهت توضیح بده اینجا باهاش چی کار کردم ؟
- عوضی !!!!!! زرت رو پس بگیر تا نیومدم به ** مت !
- مثلا نگیرم چی میخواد بشه ؟!؟!؟
و صدای دعوا شدت گرفت . کارگاران که خبر نداشتند دعوا دقیقا سر چیست , سریع به محل صدا شتافتند و محل را ترک کردند . نینو و آدرین به سرعت وارد معدن شدند و شروع به گشتن برای یافتن بلور کردند . پیدا کردن آن بلور حیاتی بود . آنها در مسیر خود چند بار به نگهبانان برخوردند که با تکنیک های مختلف مثل : ایجاد تصویر های ترسناک روی دیوار . ساختن هولوگرام افرادی مانند سرکارگر و... مسیر خود را باز کردند . بعد از چند ساعت تحقیق و استفاده از زیگی برای خواندن ذهن دیگران تا بتوانند آمتیست را پیدا کنند , آنها موفق به پیدا کردن آمتیست شدند ...
آدرین :
بالاخره آمتیست رو پیدا کردیم . وای خیلی بزگ بود . به مرینت گفتم :
- آدرین : مرینت همچین چیزیه ؟
- مرینت : دقیقا خودشه . سعی کن چند تا بلود 5 گرمی ازش بکنی .
- آدرین : بزار ببینم . چطوری این کار رو انجام بدیم ؟
- آلیا : دستکشت دیگه ! فکر کردن داره ؟
- آدرین : راست میگی ! زیگی دقتم رو ببر بالا .
- زیگی : اوکی ولی نمی ...
شلیک کردم . بازخوردش برگشت به خودمون . شانس آوردیم که چیزی نشد و خودمون سالم بودیم :
- مرینت : آدرین اونجا همه چیز خوبه ؟
- آدرین : آره خوبیم !
- نینو : تو رو خدا دفعه بعد خبر بده .
- آلیا : آدرین . تو رو خدا یه کاری کن حداقل تا زمانی که بفهمه بچمون دختره یا پسر زنده بمونه
- آدرین : ببخشید . زیگی چیزی میخواستی بگی ؟
- زیگی : به چه دردی میخوره الآن . بابا !!!!!!!!!!! این دستکش جوش و لیزر هم داره . انگشت های اشاره و ف*ک رو بیار بالا و بعد یه تقه بزن .
مثل اینکه واقعا کار کرد . یه لیزر قوی ( اگه میخواید بدونید لیزر چه شکلیه , یه پارت با نام روشن سازی داستان جانشین فصل 2 همه چیز رو توضیح دادم ) روشن شد . زیگی گفت : خب بچه ها پیشنهاد میدم سرتون رو بگیرید پشت کت هاتون . اگه دارید . ندارید هم خدا بالاسرتون باشه . من لیزر رو گرفتم به سمت آمتیست ولی اونقدر محکم بود که به سختی با اون لیزر قوی تونستم تیکه ای ازش بکنم.وقتی که آمتیست رو برش میزدم تیکه های داغش به سمتمون پرت میشد .اونقدر نور زیادی داشت که کل کار ها رو زیگی انجام داد . با این کار خیلی سر رو صدا کردیم و چون معدن بود صدا توش پیچید . کارم که تموم شد :
- آدرین : مرینت کافیه ؟
- مرینت : آره میتونید برگردید !
- فردی ناشناس : آهای !!!! شما کی هستید ؟ اینجا چیکار میکنید ؟
- نینو : ( زیرلبی ) آدرین گاومون زایید ! چه گوهی بخوریم ؟
- آدرین : یه جوری درستش میکنم ... اهمم سلام آقا وقتتون بخیر ؟ شما نگهبان اینجا هستید ؟
- فرد ناشناس : بله !!! جلو نیا !!! وگرنه شکلیک میکنم !
- آدرین : من حاضرم به شما 10 میلیون دلار بدم تا بزاری که ما از اینجا بریم بیرون !
- فرد ناشناس : چی ؟ یه بسم الله بگو حداقل بعد برو سراغ ادامه مطلب . تو کی هستی ؟ 10 میلیون دلار ؟
- آدرین : بله ! 10 میلیون دلار
- نینو : ( باز هم زیر لبی ) داداش چی میگی ؟ 10 میلیون دلار رو میخوای از تو کونت در بیاری ؟
- آدرین : ( زیرلبی ) یه لحظه خفه شو ببینم چی کار میکنم !
توی دلم شروع کردم با صحبت کردن با زیگی :
- آدرین : زیگی میخوام عینک رو بردارم . آماده ای ؟
- زیگی : برای چی ؟
- آدرین : فکر میکنی دارم به چی فکر میکنم ؟
- زیگی : الحق که شاگرد استارکی . برو ببینم چی کار میکنی
و بعد عینکم رو برداشتم . به نگهبان گفتم :
- آقای نگهبان راضی هستید ؟
- نگهبان : باید همینجا پرداخت کنید . وگرنه نمی زارم برید بیرون
- آدرین : حتما مشکلی نیست . فقط یه شرطی داره !
- نگهبان : چه شرطی ؟
- آدرین : شما باید این عینک رو بزنید رو چشمتون .
- نگهبان : عینک زدن برای 10 میلیون دلار . فکر میکنم خیلی شانس بزرگی آوردم توی زندگیم . باشه
و بعد از اینکه عینک رو زد ...
خب دوستان اینم از پارت 14 . لطفا نظراتتون رو بگید . لاک و کامنت یادتون نره . لطفا حمیات کنید . اون هایی که خوب خونده باشن باید بتونن توی کامنت ها بگن که چه اتفاقی قراره بیافته ...
10665 کاراکتر محض اطلاع !