Revenge is over💋😉 p23
سلام من اومدم با یک پارت جذاب و دوست داشتنی .
اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و حمایت یادتون نره . برید ادامه مطلب
شروع پارت جدید ادامه پارت 22
از زبون آدرین :
بعد اینکه به اتاق وارد شدیم .
دیدیم که روی زمین نوشته ای به رنگ خونین نوشته : 《 امشب رو خوش باشید که از فردا روز و شب خوشی نخواهید دید . منتظر مرگتون باشید 》
بعد سنگینی رو روم حس کردم دیدم مرینت غش کرده البته هر کی بود با این نوشته مواجه میشد غش میکرد .
مجبور شدم مرینت روی تخت بزارم و مامان صدا کنم تا حداقل زمین تمیز کنیم تا دوباره غش نکرده و کمک کنه بیدارش کنیم .
که مامان داشت نزدیک اتاق میشد که
گفت :《 چیشده پسرم ؟ 》
بعد که رسید به اتاق یک جیغ بلندی کشید و اونم غش کرد .
که کل اهالی خونه ریختن تو اتاق مون .
گابریل : 《 چیشده پسرم چرا مادرت غش کرده ؟ 》
آدرین : 《 بخاطر این نوشته ی روی زمين . 》
لوکا : 《 چه کسی اینکار رو کرده و چه طوری تونسته اینکار بکنه ؟ . 》
آدرین : 《 فعلا وقتش نیست باید اینجا رو تمیز کنیم .
تا مرینت و مامان که بهوش اومدن دوباره غش نکنن . 》
بعد اینکه اتاق تمیز کردیم سعی کردیم مامان و مرینت بیدار کنیم .
چند قطره آب به صورت شون زدیم .
کم کم هر دو داشتن به هوش می اومدن.
که اول مرینت به هوش اومد .
که گفت : 《 آدرین چیشده ؟
چرا غش کردم ؟ چرا خاله امیلی غش کرده؟ هیچی یادم نمیاد . 》
گفتم: 《 هیچی نوشته روی زمینو که دیدی غش کردی و همچنین مامانم اومد نوشته رو دید غش کرد . 》
گفت : 《 الان یادم اومد نوشته کجاست ؟ 》
گفتم : 《 پاک کردیم . ول کن فکرشو هم نکن .
من حلش میکنم راحت باش. 》
بعد مامان بهوش اومد بعد همه رفتن اتاق شون که مرینت گفت : 《 آدرین لطفا زیپ اش باز کن بعد برگرد لباس عوض کنم . 》
گفتم : 《 باشه . 》
زیب اش باز کردم و از اتاق رفتم بیرون که راحت لباس عوض کنه .
بعد مرینت گفت : 《 میتونی بیای اتاق . 》
گفتم : 《 منم لباس عوض کنم بعد بخوابیم. 》
گفت : 《 باشه فقط چطوری بخوابیم؟ 》
گفتم : 《 من رو کاناپه میخوابم تو رو تخت بخواب . 》
گفت : 《 ممنونم آدرین اگه ممکن باشه برام یک در میون میکنیم . 》
بعد از عوض کردن لباسم رفتم از کمد یدونه پتو برداشتم و خوابیدم
..................................................
از زبون مرینت :
صبح که پاشدم دیدم آدرین هنوز خوابه منم از فرصت استفاده کردم و رفتم کارای مربوط انجام بدم بعد اینکه از سرویس اومدم بیرون رفتم سراغ لباسام که قبل عروسی آورده بودیم اینجا .
امروز تصمیم داشتم شلوارک بپوشم دیگه کم کم داشت تابستان تموم میشد بهتر بود برای بار آخرین هم شده شلوارک بپوشم رفتم یدونه شلوارک سبز گیپور به شکل گل با کراپ سفید و پیراهن سفید با کفش های پاشنه بلند سبز پوشیدم و یک رژ لب قهوه ای و ریمل زدم و تمام.
هنوز تنبل خان بیدار نشده بود که چند دفعه صداش زدم آدرین آدرین پاشو بریم صبحانه بخوریم پاشو .
که گفت : 《 ولم کن مامان خوابم میاد . 》
گفتم : 《 بلند شو خودت به اون راه نزن به شرکت دیر میکنیم . 》
چشماش باز کرد و گفت : 《 واو انگار تو بهشتم عجب زن زیبایی😃 . 》
منم کمی عصبانی شدم : 《 آدرین پاشو . 》
گفت : 《 اع مرینت تو بودی شرمنده نفهمیدم تویی . 》
چشم غره ای رفتم و گفتم : 《 از کجا باید میفهمیدی چون فقط ذکر و فکرت خوابه . 》
گفت : 《 پس اگه فکر و ذکرم خوابه قبل از وجود تو چطوری میرفتم شرکت ؟ 》
گفتم: 《 باشه حق با تو عه پاشو لطفا من میرم پایین . 》
گفت : 《 باشه. 》
از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین اومدم .
گفتم : 《 سلام بر همگی . 》
خاله امیلی گفت : 《 سلام بر عروس گلم صبح بخیر. 》
گفتم: 《 ممنون. 》
خاله سابین گفت : 《 بیا دخترم صبحانه بخور که بعد صبحانه میخواییم باهات صحبت کنیم . 》
گفتم : 《 باشه . 》
آدرینا : 《 آدرین کجاست ؟ 》
گفتم : 《 خواب بود به زور بیدارش کردم الان میاد . 》
که خاله امیلی گفت : 《 شبتون چطور بود ؟ 》
گفتم : 《 چطور بود که نداره لباس عوض کردیم و خوابیدیم 》
و بعد لبخندی زدم . که آدرین اومد .
آدرین گفت : 《 سلامم خانواده گلم . 》
گابریل گفت : 《 سلام پسرم 》
گفتم: 《 آدرین چه زود حاضر شدی ؟ 》
آدرین گفت : 《 ما مرد ها مثل شما زن ها هزار ساعت به خودمون نمی رسیم که چون نیاز به همچنين کار هایی نداریم همینجوری هم خوشتیپ هستیم . 》
پوزخندی زدم گفتم : 《 پروفسور عالم دهر حاضر شدن منم زیاد طول نمیکشه ولی انتظار داشتم دوشی بگیری چیزی بکنی بخاطر همین ، واله دو تا لباس پوشیدن که وقت زیاد نمیگیره. 》
آدرین گفت : 《 من شب ها دوش میگیریم نگران نباش بوی گند جوراب نمگیرم 》
و چشماشو برام کوچک کرد اون لحظه بود که میخواستم به معنای واقعی پاره پوره اش کنم.
بعد کمشمکش صبحانه خوردیم میخواستم برم که خاله سابین گفت : 《 قرار بود حرف بزنیم درسته ؟ 》
گفتم : 《 بله درسته یادم رفت . 》
که امیلی ادامه داد : 《 آدرین تو هم بیا بشین قراره خانوادگی با هم صحبت کنیم. 》
بعد اینکه نشستیم .
عمو گابریل گفت : 《 خب ما تصمیم گرفتیم مسافرت بریم ؛ چون دیگه فصل تابستان آخراشه پس بهتره هم به عنوان ماه عسل هم به عنوان مسافرت آخر تابستان قرار گذاشتیم بریم لندن . 》
گفتم: 《 آخه نمیشه چون خیلی از کارا عقب افتادیم و اینکه بهتره دیگه شرکت بدون سرپرست نزاریم چون این تهدیدات منو میترسونه و میترسم بلایی به سر شرکت بیاد . 》
که امیلی ادامه داد : 《 نگران نباش دخترم اولا شنبه و یکشنبه که آخر هفته است میریم و اینکه شرکت میسپاریم به دست یک آدم مطمئن . 》
گفتم : 《 راستش بخواین من الان به چشم خودمم اطمینان ندارم میشه بزاریم برای بعد ؟ 》
که خاله سابین گفت : 《 به هیچ وجه نمیشه چون بلیط ها رو خریدیم . 》
آدرین گفت : 《 نگران نباش شرکت میسپارم دست نینو . 》
گفتم : 《 باشه قبول پس دیگه بهتره بریم مگه نه آدرین دیر مون میشه . 》
گابریل گفت : 《 پس ؛ پس فردا میریم آماده باشید بچه ها 》
بعد خداحافظی کردیم از خانه خارج شدیم.
من میخواستم سوار ماشینم بشم که
آدرین اجازه نداد گفت : 《 بیا با ماشین من بریم اگه جدا جدا بریم خوب دیده نمیشه . 》
منم گفتم : 《 باشه حله . 》
بعد سوار ماشین آدرین شدم .
آدرین کتش در آورد و کمی آستین های پیراهنش بالا داد و شروع به رانندگی کرد .
اوف خیلی جذاب بود ؛ وقتی رانندگی میکرد بازوش گذاشته بود قسمت پنچره ماشین و با یک دست رانندگی میکرد .
و وقتی رانندگی میکرد کاملا رگ بازو و دست هاش مشخص بود .
از بوی عطرش دیگه نگم عطر تندش داشت مستم میکرد با اینکه اصلا به عطر و ادکلن تند علاقه ندارم ولی داشتم جذبش میشدم .
وای لعنتی جذاب خوشبحال صاحب واقعیش .
نه نه من عاشقش نیستم باید این فکر های پلید از ذهنم دور کنم .
اصلان عاشقش نیستم همه مردا از این تیپ و قیافه ها دارن که دخترا رو جذب کنن اصلان جذاب نیست .
بعد مسخره بازی و حرف زدن با خودم بالاخره رسیدیم شرکت و من رفتم به اتاق خودم آدرین هم رفت به اتاق خودش .
( بعد ۹ الی ۱۰ ساعت )
از صبح داشتم کار میکردم حتی فرصت خوردن نهار رو هم نداشتم خیلی خسته بودم بخاطر همین تصمیم گرفتم زودتر برگردم خونه .
رفتم در اتاق آدرین و رو زدم .
گفت : 《 گفت بفرمایید تو . 》
بعد وارد شدم .
گفتم : 《 سلام چخبرا ؟ 》
گفت : 《 هیچ خبری سلامتی. 》
گفتم : 《 کارا رو به کجا رسوندی؟ میخواستم بگم که بریم خونه چون خیلی خسته ام . 》
گفت :《 باشه صبر کن دو تا چیز دیگه رو هم حل فصل کنم بریم . 》
گفتم : 《 باشه 》
و رفتم روی کاناپه چرمی قهوه ای رنگی اش که در اتاق قرار داشت نشستم .
اونقدر روی صندلی نشسته بودم که کمرم درد گرفته بود که کفش هامو در آوردم و کمی دراز کشیدم و کم کم چشمام گرم شد . دیگه چیزی نفهمیدم.
..................................................
از زبون آدرین :
بعد اینکه با پدر و مادر حرف زدیم میخواستیم بریم شرکت که به مرینت پیشنهاد دادم بیا با ماشین من بریم که اونم قبول کرد .
بعد که سوار ماشین شدم کتم رو در آوردم و کمی آستین های پیراهنم رو بالا دادم عادت همیشگیم بود ولی احساس میکردم مرینت منو نگاه میکنه .
بله زیر چشمی نگاه کردم خانم داشت با نگاهاش ما رو میخورد.
اصلان نمیتونم فاز این دختره درک کنم .
مثل جوجه است چرا جوجه چون وقتی عصبانی میشه مثل جوجه جیک جیک میکنه و مثل جوجه وقتی نازش کنی با اخلاق اش راه بیای خودشو لوس میکنه .
البته اون لوس بودنشو نشون نمیده ولی من حسش میکنم .
از این به بعد ؛ بعد موی موره ( یعنی دریای من ) به عنوان لقب دوم جوجه آبی رو روش میزارم .
خیلی بهش می اومد این لقب وقتی بهش این لقب دوم رو بگم خیلی عصبانی اش میکنه ولی لذت بخش برام جیک جیک کردنش.
لبخندی به لبم اومد هعی فکر کنم کم کم دل باخته اش میشم .
کاش به جای مرینت ويلسون مرینت اگراست حقیقی بود و من حتما میزاشتم این عشق وجودمو فرا بگیره .
بعد از طی راه های طولانی رسیدیم شرکت که هر کدوم رفتیم به اتاق خودمون .
.....................................................
لباس های مرینت 👆
.................................................
8270 کاراکتر
خب لطفا مثل پارت ۲۱ همتون حمایت کنید و لایک ها رو به ۳۰ تا برسونید و لطفا لطفا اگه پارت های اول لایک نکردید برید بکنید .
و درخواست آخر وقتی کامنت میدید از استکیر استفاده کنید دلم خوش تر میکنه ممنونم 💟💟