𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞²
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟏❥
𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐫𝐨𝐬𝐞
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟏❥
━━━━━━༺🖤༻ ━━━━━━
:Merinette
_مرینت!!
گوشه ای از لباسم رو گرفتم و بغضم رو قورت دادم، سرم رو پایین انداختم و برگشتم، صدایی که میشنیدم بهم میگفت که داره نزدیکتر میشه، دستی زیر چونم اومد و سرم رو آروم بالا کشید، موهای جلوی صورتم رو کنار زد و گفت :
_چرا انقدر لاغر شدی و کبودی های روی بدنت چیه؟
محو چشمای مشکی رنگش شده بودم، دلم تنگ شده بود برای صداش.
صدایی که اومد، زیبایی های اون لحظه رو ازم گرفت :
_نکنه انتظار داشتی رخت اشراف زاده ها رو تنش کنم؟
صدا، اون صدای آدرین بود، با اسلحه ای توی دستش به سمت مارک
مارک به سمت عقب بردتم و گفت :
_همینجا بمون، زود تموم میشه
و بعد اسلحه ای از پشتش بیرون آورد و به دستم آدرین نشنون گرفت، حس ترس کل بدنم رو گرفته بود، نمیدونم چرا، ولی دوست نداشتم هیچ کدومشون آسیبی ببینن، مارک لبخندی زد و گفت :
_مشتاق دیدار آقای آگرست
آدرین با عصبانیت نگاهی به من کرد و گفت :
_تو خونه ی من چه غلطی میکنی؟
چشمام رو بستم و روی زمین افتادم، نمیتونستم حتی اون لحظه رو تصور کنم :
_اومدم دنبال چیزی که مال منه.
-ولی اون دیگه مال منه!
صدای غریدن مارک ترسم رو بیشتر کرد :
_خفه شو عوضی، چه طور جرات میکنی درباره ی نامزدم اینطوری حرف بزنی؟
آدرین لبخندی زد و گفت :
_تازه با هم رابطه هم داشتیم!
میتونستم آتش درونی مارک رو حس کنم، صدای عربده مارک که تو کل عمارت خالی از ندیمه ها پیچید میتونست چند ثانیه آینده رو بهم نشون بده :
_ببند دهنتو بیشرف، یه تیر بیشتر حرومت نمیکنم
با شنیدن حرفش، با اشکایی که داشت از صورتم میریخت از جا بلند شدم و به سمت مایک رفتم، بازوش رو گرفتم و لرزون و وحشت زده گفتم :
_این کار رو نکن مایک!!!!
با دستش به سمت عقب پرتم کرد، محکم روی زمین افتادم، نمیخواستم چنین اتفاقی بیافته، اما صدای بیرون اومدن تیر از اسلحه، همه چی رو عوض کرد....
پایان این پارت.
این داستان ادامه دارد....✎
♡♡♡🖤♡♡♡
خب دوستان عزیز امیدوارم که از این پارت هم خوشتون اومده باشه، ببخشید کوتاه بود چون کار دارم، و راستی به نظرتون کی میمیره یا اصلا کشته ندادیم؟ 😂
15 لایک تا پارت بعد...